
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۸۸
۱
بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن
۲
چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است
شوم جان مجرد برون آیم از این تن
۳
مرا بحر صفا گفت که کامی نرسد مفت
گر آن گوهر با توست صدف را هله بشکن
۴
پی بوسه گل را که فر بخشد مل را
جهانی است زبانها برون کرده چو سوسن
۵
غلط گر همه شاهید چو مریخ و چو ماهید
هلا بوسه مخواهید از آن دلبر توسن
۶
درآ ای مه آفاق که روزن بگشادم
شبی بر رخ من تاب لبی بر لب من زن
۷
دَرِ گفت فروبند و گشا روزن دل را
ز مه بوسه نیابید مگر از ره روزن
تصاویر و صوت


نظرات
رامین خوشبین