
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۹۰
۱
با روی تو کفر است به معنی نگریدن
یا باغ صفا را به یکی تره خریدن
۲
با پر تو مرغان ضمیر دل ما را
در جنت فردوس حرام است پریدن
۳
اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد
آن ابر تو است ای مه و فرض است دریدن
۴
دشتی که چراگاه شکاران تو باشد
شیران بنیارند در آن دست چریدن
۵
هر عشق که از آتش حسن تو نخیزد
آن عشق حرام است و صلای فسریدن
۶
در باطن من جان من از غیر تو ببرید
محسوس شنیدم من آواز بریدن
۷
در خواب شود غافل از این دولت بیدار
از پوست چه شیره بودت در فشریدن
۸
رنجور شقاوت چو بیفتاد به یاسین
لاحول بود چاره و انگشت گزیدن
۹
جز عشق خداوندی شمس الحق تبریز
آن موی بصر باشد باید ستریدن
تصاویر و صوت


نظرات
آصف همتی