مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۸۹۷

۱

در این دم همدمی آمد خمش کن

که او ناگفته می داند خمش کن

۲

ز جام باده خاموش گویا

تو را بی‌خویش بنشاند خمش کن

۳

مزن تشنیع بر سلطان عشقش

که او کس را نرنجاند خمش کن

۴

اگر در آینه دم را بگیری

تو را از گفت برهاند خمش کن

۵

ز گردش‌های تو می داند آن کس

که گردون را بگرداند خمش کن

۶

هر اندیشه که در دل دفن کردی

یکایک بر تو برخواند خمش کن

۷

ز هر اندیشه مرغی آفریند

در آن عالم بپراند خمش کن

۸

یکی جغد و یکی باز و یکی زاغ

که یک یک را نمی‌ماند خمش کن

۹

گر آن مه را نمی‌بینی ببینی

چو چشمت را بپیچاند خمش کن

۱۰

از این عالم و زان عالم مگو زانک

به یک رنگیت می راند خمش کن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1030
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 703
عندلیب :

نظرات