
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۰۱
۱
ز زخم دف کفم بدرید ای جان
چه بستی کیسه را دستی بجنبان
۲
گشادی کن بجنب آخر نه سنگی
نه سنگی هم گشاید آب حیوان
۳
مروت را مگر سیلاب بردهست
که پیدا نیست گرد او به میدان
۴
درافکن کهنهای گر زر نداری
تو را جز ریش کهنه نیست درمان
۵
چو دستت بسته و ریشت گشادهست
بجنبان ریش را ای ریش جنبان
۶
گلو بگرفت و آوازم ز نعره
مگر بسته است راه گوش اخوان
۷
اگر راه است آبی را در این ناو
چرا چرخی و سنگی نیست گردان
۸
وگر این سنگ گردان است کو آرد
زهی مهمانی بیآب و بینان
۹
به طیبت گفتم این نکته مرنجید
مدارید از مزح خاطر پریشان
۱۰
گلو مخراش و زیر لب بخوانش
دهانت پر کند از در و مرجان
۱۱
مسلم دان خدا را خوان نهادن
خمش کن این کرم را نیست پایان
تصاویر و صوت


نظرات