مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۹۱۵

۱

برو ای دل به سوی دلبر من

بدان خورشید شرق و شمع روشن

۲

مرو هر سو به سوی بی‌سویی رو

که هر مسکین بدان سو یافت مسکن

۳

بنه سر چون قلم بر خط امرش

که هر بی‌سر از او افراشت گردن

۴

که جز در ظل آن سلطان خوبان

دل ترسندگان را نیست مؤمن

۵

به دستت او دهد سرمایه زر

ز پایت او گشاید بند آهن

۶

ور از انبوهی از در ره نیابی

چو گنجشکان درآ از راه روزن

۷

وگر زان خرمن گل بو نیابی

چه سود عنبرینه و مشک و لادن

۸

وگر سبلت ز شیرش تر نکردی

برو ای قلتبان و ریش می کن

۹

چو دیدی روی او در دل بروید

گل و نسرین و بید و سرو و سوسن

۱۰

درآمیزد دلت با آب حسنش

چو آتش که درآویزد به روغن

۱۱

درآ در آتشش زیرا خلیلی

مرم ز آتش نه‌ای نمرود بدظن

۱۲

درآ در بحر او تا همچو ماهی

بروید مر تو را از خویش جوشن

۱۳

ز کاه غم جدا کن حب شادی

که آن مه را برای ماست خرمن

۱۴

بهار آمد برون آ همچو سبزه

به کوری دی و بر رغم بهمن

۱۵

نخمی چون کمان گر تیر اویی

به قاب قوس رستستی ز مکمن

۱۶

زهی بر کار و ساکن تو به ظاهر

مثال مرهمی در کار کردن

۱۷

خمش کن شد خموشی چون بلادر

بلادر گر ننوشی باش کودن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1040
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 709
عندلیب :

نظرات

user_image
علی اکبر
۱۳۹۶/۰۵/۱۷ - ۱۶:۳۸:۰۴
سلامبیت چهارم، آخرین کلمه، فکر می کنم «مأمن» درست باشه.یا علی