
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۴
۱
خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را
۲
دیوار گوش دارد آهستهتر سخن گو
ای عقل بام بر رو ای دل بگیر در را
۳
اعدا که در کمینند در غصه همینند
چون بشنوند چیزی گویند همدگر را
۴
گر ذرهها نهانند خصمان و دشمنانند
در قعر چه سخن گو خلوت گزین سحر را
۵
ای جان چه جای دشمن روزی خیال دشمن
در خانه دلم شد از بهر رهگذر را
۶
رمزی شنید زین سر زو پیش دشمنان شد
میخواند یک به یک را میگفت خشک و تر را
۷
زان روز ما و یاران در راه عهد کردیم
پنهان کنیم سر را پیش افکنیم سر را
۸
ما نیز مردمانیم نی کم ز سنگ کانیم
بی زخمهای میتین پیدا نکرد زر را
۹
دریای کیسه بسته تلخ و ترش نشسته
یعنی خبر ندارم کی دیدهام گهر را
تصاویر و صوت


نظرات
بابک
سیما
رضا از کرمان
مسافر