
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۵۶
۱
سر فروکرد از فلک آن ماه روی سیمتن
آستین را می فشاند در اشارت سوی من
۲
همچو چشم کشتگان چشمان من حیران او
وز شراب عشق او این جان من بیخویشتن
۳
زیر جعد زلف مشکش صد قیامت را مقام
در صفای صحن رویش آفت هر مرد و زن
۴
مرغ جان اندر قفس می کند پر و بال خویش
تا قفس را بشکند اندر هوای آن شکن
۵
از فلک آمد همایی بر سر من سایه کرد
من فغان کردم که دور از پیش آن خوب ختن
۶
در سخن آمد همای و گفت بیروزی کسی
کز سعادت می گریزی ای شقی ممتحن
۷
گفتمش آخر حجابی در میان ما و دوست
من جمال دوست خواهم کو است مر جان را سکن
۸
آن همای از بس تعجب سوی آن مه بنگرید
از من او دیوانه تر شد در جمالش مفتتن
۹
میر مست و خواجه مست و روح مست و جسم مست
از خداوند شمس دین آن شاه تبریز و زمن
تصاویر و صوت


نظرات
همایون
بزرگمهر