
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۶
۱
در جنبش اندرآور زلفِ عبرفشان را
در رقص اندرآور جانهای صوفیان را
۲
خورشید و ماه و اختر رقصان به گِردِ چنبر
ما در میانِ رقصیم رقصان کن آن میان را
۳
لطف تو مطربانه از کمترین ترانه
در چرخ اندرآرد صوفیِ آسمان را
۴
باد بهار پویان آید ترانه گویان
خندان کند جهان را خیزان کند خزان را
۵
بس مار یار گردد، گل جفتِ خار گردد
وقت نثار گردد مر شاه بوستان را
۶
هر دم ز باغ بویی آید چو پیک سویی
یعنی که الصلا زن امروز دوستان را
۷
در سر خود روان شد بستان و با تو گوید
در سر خود روان شو تا جان رسد روان را
۸
تا غنچه برگشاید با سرو سرّ ِ سوسن
لاله بشارت آرد مر بید و ارغوان را
۹
تا سر هر نهالی از قعر بر سر آید
معراجیان نهاده در باغ نردبان را
۱۰
مرغان و عندلیبان بر شاخهها نشسته
چون بر خزینه باشد ادرار پاسبان را
۱۱
این برگ چون زبانها وین میوهها چو دلها
دلها چو رو نماید قیمت دهد زبان را
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
جمشید هادیان
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com
همایون