
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۷۷
۱
در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن
تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن
۲
چونک هست او کل کل صافی صافی کمال
وصف او چون نوبهار و وصف اجزا یاسمن
۳
هر یکی نوعی گلی و هر یکی نوعی ثمر
او چو سرمجموع باغ و جان جان صد چمن
۴
چون ستودی باغ را پس جمله را بستودهای
چون ستودی حق را داخل شود نقش وثن
۵
ور وثن را مدح گویی نیست داخل حسن حق
گرچه هم می بازگردد آن به خالق فاعلمن
۶
لیک باقی وصفها بستوده باشی جزو در
شمس حق و دین چو دریا کی شود داخل بدن
۷
حق همیگوید منم هش دار ای کوته نظر
شمس حق و دین بهانهست اندر این برداشتن
۸
هر چه تو با فخر تبریز آوری بیخردگی
آن به عین ذات من تو کردهای ای ممتحن
تصاویر و صوت


نظرات
همایون