
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۷۹
۱
عاشقان را مژدهای از سرفراز راستین
مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین
۲
مژده مر کانهای زر را از برای خالصیش
هست نقاد بصیر و هست گاز راستین
۳
مژده مر کسوه بقا را کز پی عمر ابد
هستش از اقبال و دولتها طراز راستین
۴
فرخا زاغی که در زاغی نماند بعد از این
پیش شمس الدین درآید گشت باز راستین
۵
حبذا دستی که او بستم درازی کم کند
دست در فتراک او زد شد دراز راستین
۶
شد دراز آن دست او تا بگذرید او را ختن
تا گرفت از جیب معشوقی طراز راستین
۷
بعد از آن خوب طرازی چون شود همدست او
دو به دو چون مست گشته گفته راز راستین
۸
چشم بگشاید ببیند از ورای وهم و روح
آنک بر ترک طرازی کرد ناز راستین
۹
شاه تبریزی کریمی روح بخشی کاملی
در فرازی در وصال و ملک باز راستین
۱۰
ملک جانیها نه ملک فانیی جسمانیی
تا شود جانها ز ملکش چشم باز راستین
۱۱
مرحبا ای شاه جانها مرحبا ای فر و حسن
ملک بخش بندگان و کارساز راستین
تصاویر و صوت


نظرات