مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۹۸۳

۱

به خدا میل ندارم نه به چرب و نه به شیرین

نه بدان کیسه پرزر نه بدین کاسه زرین

۲

بکشی اهل زمین را به فلک بانگ زند مه

که زهی جود و سماحت عجبا قدرت و تمکین

۳

چو خیال تو بتابد چو مه چارده بر من

بگزد ساعد و اصبع ز حسد زهره و پروین

۴

هله المنه لله که بدین ملک رسیدم

همه حق بود که می گفت مرا عشق تو پیشین

۵

چو مرا بر سر پا دید به سر کرد اشارت

که رسید آنچ تو خواهی هله ایمن شو و بنشین

۶

همه خلق از سر مستی ز طرب سجده کنانش

بره و گرگ به هم خوش نه حسد در دل و نی کین

۷

نشناسند ز مستی ره ده از ره خانه

نشناسند که مردیم عجب یا گل رنگین

۸

قدح اندر کف و خیره چه کنم من عجب این را

بخورم یا که ببخشم تو بگو ای شه شیرین

۹

تو بخور چه بود بخشش هله که دور تو آمد

هله خوردم هله خوردم چو منم پیش تو تعیین

۱۰

تو خور این باده عرشی که اگر یک قدح از وی

بنهی بر کف مرده بدهد پاسخ تلقین

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1085
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 736
عندلیب :

نظرات

user_image
مجید ابراهیمیان
۱۴۰۰/۰۹/۰۵ - ۱۵:۴۶:۰۷
مولانا زمانی ‌که ظروف زرین و طعام رنگین را بر سر سفره معین‌الدین پروانه، وزیر سلجوقی، می‌بیند، لب به طعام نمی‌زند و می‌گوید: طعام مکروه را در ظرف مکروه نهاده، در پیشِ مردان آوردن از دینِ مصلحت دور است و از مذهبِ مروت بیرون؛ ولله الحمد که ما را از این کاسه‌ها و کیسه‌ها فراغت کلی بخشیده‌اند و سیر و سیراب گردانیده؛ همانا که به سماع برخاسته، این غزل را فرمود:   به خدا میل ندارم نه به چرب و نه به شیرین نه بدان کیسه پر زر نه بدین کاسه زرین