مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۹۸۴

۱

بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین

صدقات تو روان است به هر بیوه و مسکین

۲

صدقات تو لطیف است توان خورد دو صد من

که نداند لب بالا و نجنبد لب زیرین

۳

هله ای باغ نگویی به چه لب باده کشیدی

مگر اشکوفه بگوید پنهان با گل و نسرین

۴

چه شراب است کز آن بو گل‌تر آهوی ناف است

به زمستان نه که دیدی همه را چون سگ گرگین

۵

هله تا جمع رسیدن بده آن می به کف من

پس من زهره بنوشد قدح از ساعد پروین

۶

وگر آن مست نهد سر که رباید ز تو ساغر

مده او را تو مرا ده که منم بر در تحسین

۷

چه کند باده حق را جگر باطل فانی

چه شناسد مه جان را نظر و غمزه عنین

۸

هنر و زر چو فزون شد خطر و خوف کنون شد

ملکان را تب لرز است و حریر است نهالین

۹

چو مه توبه درآمد مه توبه شکن آمد

شکنش باد همیشه تو بگو نیز که آمین

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1085
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 736
عندلیب :

نظرات