مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۹۹۳

۱

هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من

نقل سازد جهت این جگر خسته من

۲

دست خود بر سر من مالد از روی کرم

که تو چونی هله ای بی‌دل و پابسته من

۳

سر گران گشته از آن باده بی‌ساغر من

زعفران کشته بدین لاله بررسته من

۴

زخم بر تار تو اندرخور خود چون رانم

ای گسسته رگت از زخمه آهسته من

۵

چون تنم جان نشود زان ابدی آب حیات

چون دلم برنجهد زان بت برجسته من

۶

هله ای طیف خیالش بنشین و بشنو

یک زمانی سخن پخته به نبشته من

۷

چون مه چارده شب را تو برآرای به حسن

ای به شب‌ها و سحرها به دعا جسته من

۸

چند صف‌ها بشکستی و بدیدی همه را

هیچ دیدی تو صفی چون صف اشکسته من

۹

لاله زار و چمن ار چه که همه ملک وی است

هوس و رغبت او بین تو به گلدسته من

۱۰

لب ببند و قصص عشق به گوش او گوی

که حریص آمد بر گفتن پیوسته من

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1091
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 740
عندلیب :

نظرات