مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۹۹۵

۱

اینک آن انجم روشن که فلک چاکرشان

اینک آن پردگیانی که خرد چادرشان

۲

همچو اندیشه به هر سینه بود مسکنشان

همچو خورشید به هر خانه فتد لشکرشان

۳

نظر اولشان زنده کند عالم را

در نظر هیچ نگنجد نظر دیگرشان

۴

ای بسا شب که من از آتششان همچو سپند

بوده‌ام نعره زنان رقص کنان بر درشان

۵

گر تو بو می نبری بوی کن اجزای مرا

بو گرفته‌ست دل و جان من از عنبرشان

۶

ور تو بس خشک دماغی به تو بو می نرسد

سر بنه تا برسد بر تو دماغ ترشان

۷

خود چه باشد تر و خشک حیوانی و نبات

مه نبات و حیوان و مه زمین مادرشان

۸

همه عالم به یکی قطره دریا غرقند

چه قدر خورد تواند مگس از شکرشان

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1093
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 741
عندلیب :

نظرات

user_image
بهزاد علوی (باب)
۱۴۰۰/۰۲/۰۸ - ۱۹:۳۸:۰۱
شه حسام الدین که نور انجم است ...ای ضیاء الحق حسام الدین راد اوستادان صفا را اوستادبنظر می آید که مولانا این غزل را دقیقا خطاب به و برای "شه حسام الدین" و دار و دسته او -- فتیان (اهل صفا) سروده