
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۹۶
۱
چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
چه خیالات دگر مست درآید به میان
۲
گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند
وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان
۳
هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند
همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان
۴
سخنم مست شود از صفتی و صد بار
از زبانم به دلم آید و از دل به زبان
۵
سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست
همه بر همدگر افتاده و در هم نگران
۶
همه بر همدگر از بس که بمالند دهن
آن خیالات به هم درشکند او ز فغان
۷
همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است
همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان
۸
ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم
تا مفرح شود آن را که بود دیده جان
تصاویر و صوت


نظرات
امیرحسین وفایی
امیرحسین وفایی
حمزه
حمید عبداللهی