
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۹۷
۱
هر که را گشت سر از غایت برگردیدن
ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن
۲
هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد
بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن
۳
هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی
تلخ گردد دهنش گاه شکر خاییدن
۴
عقل میدانی او خود خر لنگ افتاده است
در براق احدی دید کسی لنگیدن
۵
ای کسی کز حدثان در حدثی افتادی
چون چنینی تو روا نیست تو را جنبیدن
۶
باید اول ز حدث سوی قدم پیوستن
وانگهان بر قدمش نیمچهای ببریدن
۷
خانه شاه بزن نقب اگر نقب زنی
گوهری دزد از آن خانه گه دزدیدن
۸
من علامات گهر گفتم لیکن چه کنم
کورموشی چو ندارد نظر بگزیدن
۹
شمس تبریز سخنهای تو می بخشد چشم
لیک کو گوش که داند سخنت بشنیدن
تصاویر و صوت


نظرات
یکی (ودیگر هیچ)