مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۹۹۷

۱

هر که را گشت سر از غایت برگردیدن

ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن

۲

هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد

بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن

۳

هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی

تلخ گردد دهنش گاه شکر خاییدن

۴

عقل میدانی او خود خر لنگ افتاده است

در براق احدی دید کسی لنگیدن

۵

ای کسی کز حدثان در حدثی افتادی

چون چنینی تو روا نیست تو را جنبیدن

۶

باید اول ز حدث سوی قدم پیوستن

وانگهان بر قدمش نیمچه‌ای ببریدن

۷

خانه شاه بزن نقب اگر نقب زنی

گوهری دزد از آن خانه گه دزدیدن

۸

من علامات گهر گفتم لیکن چه کنم

کورموشی چو ندارد نظر بگزیدن

۹

شمس تبریز سخن‌های تو می بخشد چشم

لیک کو گوش که داند سخنت بشنیدن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1093
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 741
عندلیب :

نظرات

user_image
یکی (ودیگر هیچ)
۱۴۰۲/۱۰/۱۹ - ۱۵:۰۲:۳۹
به نام او هر که را گشت سر از غایت برگردیدن ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن هرکسی سرش را از کثافات و فضولات  بیرون آورد و چشمانش به حقیقت گشوده شد می تواند سرگردانی ساکنان این دنیای مجازی را ببیند . از دید مولانا امورات دنیا همه فضولات هستند بجز اموری که مربوط به حقیقت وجود و یافتن بینایی معنوی می باشد. هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن هرکسی که از روی عدم آگاهی مردان راه خدا را افراد بیچاره و حقیری می بیند  در واقع بر عقل و بینش او باید خندید(از روی استهزاء) هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی تلخ گردد دهنش گاه شکر خاییدن هر کسی که هنگام آزمون های الهی منیت بر او غالب شود و لب به شکایت گشاید در هنگام پخش فیوضات الهی دست خالی و ناکام خواهد ماند. عقل میدانی او خود خر لنگ افتاده است در براق احدی دید کسی لنگیدن عقل دنیوی ومنفعت اندیش او در راه یافتن به حریم الهی مانند خر لنگ در گل فرو مانده است و کاری از پیش نمی برد. آنکه بر اسب رهوار و بینش الهی استوار است هیچگاه از راه صعود به عوالم الهی درمانده نخواهد شد. ای کسی کز حدثان در حدثی افتادی چون چنینی تو روا نیست تو را جنبیدن ای کسی که بخاطر حادثه بوجود آمدن  این جهان تو نیز وجودی یافته ای ! تا هنگامیکه وجودی نیافته ای (یعنی هنوزاز حیوان به انسان تبدیل نشده) هیچ تکلیفی بر عهده تو نمی باشد . باید اول ز حدث سوی قدم پیوستن وانگهان بر قدمش نیمچه‌ای ببریدن باید اول از حادث به سوی قدیم تشرف یافت!!(بدین معنی که موجودات همه حادث هستند و آنکه قدیم است ذات الهی است!)  بنابراین تا وقتی که موجود از جمادی و نباتی و حیوانی به مرحله انسان شدن نرسیده هیچ تکلیفی بر عهده او نیست و از روی غرایز زندگی کرده و عمر خویش را به پایان می برد اما هنگامیکه وارد انسانیت گشت صاحب اختیار می گردد تا همچنان مانند حیوان از روی غرایز خویش عمر به پایان رساند و یا با تعهد به انجام تکالیف راه میان بری به سمت بالا و نزدیکی به ذات (قدیم) برای خویش بگشاید. خانه شاه بزن نقب اگر نقب زنی گوهری دزد از آن خانه گه دزدیدن از آنجاییکه اولین قدم در راه سلوک طلب می باشد بنابراین اگر طالب نیل به مراتب الهی باشی می بایست که طلب خویش را به جلوه ذات الهی در عالم امکان عرضه نمایی و در زمان مناسب گوهر مقصود را بربایی! من علامات گهر گفتم لیکن چه کنم کورموشی چو ندارد نظر بگزیدن من نشانه ها و آثار این گوهر مقصود را گفتم بنابراین آنکه این معرفت آگاهی و بینایی معنوی را نخواهد مانند موش کور بودن را برگزیده است ! شمس تبریز سخن‌های تو می بخشد چشم لیک کو گوش که داند سخنت بشنیدن ای شمس تبریز حرف های پندآمیز تو بینایی و چشم معنا به روح انسان هدیه می کند ولی گوش حیوانات کر است و توان شنیدن سخنان تو را ندارد!!