
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۹۹۸
۱
به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن
به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن
۲
به خدا چرخ همان دید که من دیدستم
ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن
۳
گفتم ای نی تو چنین زار چرا می نالی
گفت خوردم دم او شرط بود نالیدن
۴
گفتم ای ماه نو این جمله گداز تو ز چیست
گفت کاهش دهدم فایده بالیدن
۵
فایده زفت شدن در کمی و کاستن است
از پی خرج بود مکسبهها ورزیدن
۶
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونک آن یافت نخواهد پر و دریازیدن
۷
در فنا جلوه شود فایده هستیها
پس نباید ز بلا گریه و درچغزیدن
۸
پس خمش باش همیخور ز کمانهاش خدنگ
چون هنر در کمیت خواهد افزاییدن
تصاویر و صوت


نظرات