مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۱

۱

شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما

ناچار گفتنی‌ست تمامی ماجرا

۲

والله ز دور آدم تا روز رستخیز

کوته نگشت و هم نشود این درازنا

۳

اما چنین نماید کاینک تمام شد

چون ترک گوید «اشپو» مرد رونده را

۴

اشپوی ترک چیست که نزدیک منزلی

تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را

۵

چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ست

چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ

۶

صاحب‌مروتی‌ست که جانش دریغ نیست

لیکن گرت بگیرد ماندی در ابتلا

۷

بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن

مستیز همچو هندو بشتاب همرها

۸

کان جا در آتش است سه نعل از برای تو

وان جا به گوش تست دل خویش و اقربا

۹

نگذارد اشتیاق کریمان که آب خوش

اندر گلوی تو رود ای یار باوفا

۱۰

گر در عسل نشینی تلخت کنند زود

ور با وفا تو جفت شوی گردد آن جفا

۱۱

خاموش باش و راه رو و این یقین بدان

سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 157
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 112
عندلیب :

نظرات

user_image
مسافر
۱۴۰۳/۰۳/۲۶ - ۰۲:۵۰:۴۵
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1006 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید: parvizshahbazi aparat