مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۲۸

۱

گرچه بسی نشستم در نار تا به گردن

اکنون در آب وصلم با یار تا به گردن

۲

گفتم که تا به گردن در لطف‌هات غرقم

قانع نگشت از من دلدار تا به گردن

۳

گفتا که سر قدم کن تا قعر عشق می‌رو

زیرا که راست ناید این کار تا به گردن

۴

گفتم سر من ای جان نعلین توست لیکن

قانع شو ای دو دیده این بار تا به گردن

۵

گفتا تو کم ز خاری کز انتظار گل‌ها

در خاک بود نُه مَه آن خار تا به گردن

۶

گفتم که خار چه بود کز بهر گلستانت

در خون چو گل نشستم بسیار تا به گردن

۷

گفتا به عشق رستی از عالم کشاکش

کان جا همی‌کشیدی بیگار تا به گردن

۸

رستی ز عالم اما از خویشتن نرستی

عار است هستی تو وین عار تا به گردن

۹

عیاروار کم نه تو دام و حیله کم کن

در دام خویش ماند عیار تا به گردن

۱۰

دامی است دام دنیا کز وی شهان و شیران

ماندند چون سگ اندر مردار تا به گردن

۱۱

دامی است طرفه‌تر زین کز وی فتاده بینی

بی‌عقل تا به کعب و هشیار تا به گردن

۱۲

بس کن ز گفتن آخر کان دم بود بریده

کز تاسه نبود آخر گفتار تا به گردن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1110
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 751
عندلیب :

نظرات

user_image
جواد
۱۳۹۶/۰۱/۲۳ - ۰۲:۴۸:۵۹
سیروس شاملو بیت نخست را همخوان با دیگر ابیات این غزلِ معترضِ سوگوار، نمی‌یابد پس اینگونه‌اش تصحیح می‌کند: گرچه بسی نشستم در نار تا به گردن / اکنون در آه وصلم بی‌یار تا به گردن ** و از میان ابیات اعتراض و اندوه این را مثال می‌آورد: دامی‌ست دار دنیا در وی شهان و شیران / هستند چون سگ اندر مردار تا به گردن ** و بی‌درنگ در توضیحش می‌افزاید: قصابخانه‌ی دنیا را می گوید و دریدن آنکه دریدن نمی‌تواند