مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۳۸

۱

از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن

ای سرفراز مردی مردانه بر سرش زن

۲

چون آتش آر حمله کو هیزم است جمله

از آتش دل خود در خشک و در ترش زن

۳

گر بحر با تو کوشد در کین تو بجوشد

آتش کن آب او را در در و گوهرش زن

۴

هر تیر کز تو پرد هفت آسمان بدرد

ای قاب قوس تیری بر پشت اسپرش زن

۵

هر کس که بی‌سر آید تو دست بر سرش نه

و آن کس که با‌سر آید تو زخم خنجرش زن

۶

جانی که برفروزد در عشق تو بسوزد

خواهی که تازه گردد در حوض کوثرش زن

۷

از لعل می فروشت سرمست کن جهان را

بستان ز زهره چنگش بر جام و ساغرش زن

۸

ای شمس حق تبریز هر کس که منکر آید

از جذب نور ایمان در جان کافرش زن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1115
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 754
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
عندلیب :

نظرات

user_image
زیبا روز
۱۴۰۰/۱۰/۲۴ - ۱۶:۱۱:۰۲
در این غزل مولانا بر صفت جلالی حق که در وجود شمس تبریزی جلوه کرده است نظر دارد
user_image
زیبا روز
۱۴۰۰/۱۰/۲۴ - ۱۶:۴۰:۱۷
ای سرفرازِ مردی ! مردانه بر سرش زن . یعنی ای سر افراز ِ نبرد ، مردانه بر سر او بکوب ای شمس ِ حق ِ تبریز هر کس که منکر آید، از جذب ِ نور ِ ایمان، در جان ِ کافرش زن ....یعنی هر کس که جاذبۀ نور ایمان را انکارکند، تو بر جان کافر وی حمله کن