
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۳۸
۱
از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن
ای سرفراز مردی مردانه بر سرش زن
۲
چون آتش آر حمله کو هیزم است جمله
از آتش دل خود در خشک و در ترش زن
۳
گر بحر با تو کوشد در کین تو بجوشد
آتش کن آب او را در در و گوهرش زن
۴
هر تیر کز تو پرد هفت آسمان بدرد
ای قاب قوس تیری بر پشت اسپرش زن
۵
هر کس که بیسر آید تو دست بر سرش نه
و آن کس که باسر آید تو زخم خنجرش زن
۶
جانی که برفروزد در عشق تو بسوزد
خواهی که تازه گردد در حوض کوثرش زن
۷
از لعل می فروشت سرمست کن جهان را
بستان ز زهره چنگش بر جام و ساغرش زن
۸
ای شمس حق تبریز هر کس که منکر آید
از جذب نور ایمان در جان کافرش زن
تصاویر و صوت


نظرات
زیبا روز
زیبا روز