مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۴۱

۱

پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن

می‌سوخت و پر همی‌زد بر جا که همچنین کن

۲

شمع و فتیله بسته با گردن شکسته

می‌گفت نرم نرمک با ما که همچنین کن

۳

مومی که می‌گدازد با سوز می بسازد

در تف و تاب داده خود را که همچنین کن

۴

گر سیم و زر فشانی در سود این جهانی

سودت ندارد آن‌ها الا که همچنین کن

۵

دامان پر ز گوهر کرد و نشست بر سر

وز رشک تلخ گشته دریا که همچنین کن

۶

از نیک و بد بریده وز دام‌ها پریده

بر کوه قاف رفته عنقا که همچنین کن

۷

رخساره پاک کرده دراعه چاک کرده

با خار صبر کرده گل‌ها که همچنین کن

۸

صد ننگ و نام هشته با عقل خصم گشته

بر مغزها دویده صهبا که همچنین کن

۹

خالی شده‌ست و ساده نُه چشم برگشاده

لب بر لبش نهاده سرنا که همچنین کن

۱۰

چل سال چشم آدم در عذر داشت ماتم

گفته به کودکانش بابا که همچنین کن

۱۱

خاموش باش و صابر عبرت بگیر آخر

خامش شده‌ست و گریان خارا که همچنین کن

۱۲

تبریز شمس دین را بین کز ضیای جانی

پر کرده از جلالت صحرا که همچنین کن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1117
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 755
عندلیب :

نظرات

user_image
محسن
۱۳۹۷/۰۷/۱۶ - ۲۳:۲۰:۴۱
نه چشم برگشاده در این غزل به چه مفهومی اشاره دارد؟
user_image
شهلا
۱۳۹۷/۰۸/۱۱ - ۱۶:۳۸:۳۲
منظور نُه سوراخ سرناست
user_image
شهلا
۱۳۹۷/۰۸/۱۱ - ۱۶:۴۲:۳۰
منظور اینکه خالی از افکار و ساده باش، درعین حال مثل سرنا با نُه چشم هشیارانه مراقب نشانه ها باش، تا زندگی لب بر لبت گذارد و بهترین ساز زندگی را از طریق تو بنوازد