مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۴۲

۱

ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن

ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن

۲

چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن

نی‌های بی‌زبان را زان شهد پرشکر کن

۳

چون صد هزار در در سمع و بصر تو داری

یک دامنی از آن در در کار کور و کر کن

۴

از خون آن جگرها که بوی عشق دارد

از بهر اهل دل را یک قلیه جگر کن

۵

بس شیوه‌ها که کردند جان‌ها و ره نبردند

ای چاره ساز جان‌ها یک شیوه دگر کن

۶

مرغان آب و گل را پرها به گل فروشد

ای تو همای دولت پر برفشان سفر کن

۷

چون دیو ره بپیما تا بینی آن پری را

و اندر بر چو سیمش تو کار دل چو زر کن

۸

هر چت اشارت آید چون و چرا رها کن

با خوی تند آن مه زنهار سر به سر کن

۹

پای ملخ که جان است چون مور پیش او بر

در پیش آن سلیمان بر هر رهی حشر کن

۱۰

آبی است تلخ دریا در زیر گنج گوهر

بگذار آب تلخش تو زیر او زبر کن

۱۱

ماری است مهره دارد زان سوی زهر در سر

ور ز آنک مهره خواهی از زهر او گذر کن

۱۲

خواهی درخت طوبی نک شمس حق تبریز

خواهی تو عیش باقی در ظل آن شجر کن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1118
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 755
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۰/۱۱/۲۴ - ۱۳:۴۶:۳۷
این غزل از دل غزل دیگری بیرون آمده با مطلع زیر: روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن تو اصل آفتابی چون آمدی سحر کن در آن غزل شمس آفتاب عرش و اینجا درخت بهشت نامیده می‌شود  جلال دین پس از فردوسی مقام انسان را از شاهی و پهلوانی به خدایی میرساند ای مقام از دل سرزمین ایران با تاریخی کهن و شکست و‌پیروزی های بسیار و دین های درخشان بیرون آمده است، سرزمینی که مردم آن  بدون خردورزی نمی توانستند دوام بیاورند اینگونه است که فرهنگ ایران بالاترین فرهنگ در تمامی فرهنگ ها و فلسفه ها در جهان است