
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۴۵
۱
تو آب روشنی تو در این آب گل مکن
دل را مپوش پرده دل را تو دل مکن
۲
پاکان به گرد در به تماشا نشستهاند
دل را و خویش را ز عزیزان خجل مکن
۳
دل نعره میزند که بکش خویش را ز عشق
ور جمله جان نگردی دل را بحل مکن
۴
مس را که زر کنند یکی علم دیگر است
زینها که میکنی نشود زر بهل مکن
۵
دوری بگشت این تن کز دل بگشتهای
سی سال دور باشد سی را چهل مکن
۶
چیزی که زیر هاون افلاک سوده شد
این سرمه نیست دیده از آن مکتحل مکن
۷
هنگامههاست در ره هر جا مهای است رو
بیگاه گشت روز تو خود مشتغل مکن
تصاویر و صوت


نظرات
حامد