مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۵۹

۱

گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان

آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان

۲

گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم

حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان ؟

۳

دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی

نای منی هین مکن از دم هر کس فغان

۴

پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد!

شرم ندارد کسی یاد کند از کهان ؟

۵

جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند

زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان

۶

چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار

تار که در زخمه‌ام سست شود بگسلان

۷

پشت جهان دیده‌ای روی جهان را ببین

پشت به خود کن که تا روی نماید جهان

۸

ای قمرِ زیر میغ ! خویش ندیدی، دریغ !

چند چو سایه دوی در پی این دیگران ؟

۹

بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد

تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان

۱۰

در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد

هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن ؟

۱۱

گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت

دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1130
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 763
عندلیب :

نظرات

user_image
ابوالفضل حدادی
۱۳۹۶/۰۷/۱۷ - ۰۹:۱۷:۵۰
در مورد سرودن این غزل در مناقب العارفین افلاکی [فصل 3 بند 21] این چنین آمده است:ملک المدرّسین مولانا شمس الدین ملطی رحمة الله علیه، از کِبار یارانِ محرم بود و در انواعِ حِکَم مشارٌ الیه و متفقٌ علیه، روایت کرد که روزی مصحوبِ حضرت مولانا در باغِ جنیدالزمان، معروف الوقت، چلبی حُسام الدین بودیم و حضرت مولانا هر دو پای مبارک خود را در آبِ جوی کرده و معارف میفرمود. همچنان در اثنای کلام به اثنای صفات سلطان الفقرا مولانا شمس الدین تبریزی مشغول گشته، مدح‌های بی‌نهایت فرمود و خدمت مقبول الاقطاب بدرالدین ولدِ مدرّس رحمة‌الله که از اکابرِ کُمَّلِ اصحاب بود، در آن حالت آهی بکرد و گفت: زهی حیف، زهی دریغ. مولانا فرمود که چرا حیف و چه حیف و این حیف برکجاست و موجبِ حیف چیست و حیف در میانِ ما چه کار دارد؟ بدرالدین شرمسار گشته، سرنهاد و گفت: حیفم بر آن بود که خدمت مولانا شمس‌الدین تبریزی را درنیافتیم و از حضورِ پرنورِ او مستفید و بهره‌مند نگشتیم و همه‌ی تاسف و تلهّف بنده بدان سبب بود. همانا که حضرت مولانا ساعتی عظیم خاموش گشته و هیچ نگفت. بعد از آن فرمود که اگر به خدمت مولانا شمس‌الدین تبریزی، عظَّم اللهُ ذکرَه، نرسیدی، به روان مقدس پدرم، به کسی رسیدی که در هر تای موی او صد هزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراکِ سرِّ سرِّ او حیران!اصحاب شادی‌ها کردند و سماع برخاست و حضرت مولانا این غزل آعاز فرمود:گفت لبم ناگهان نام گل و گلستانآمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهانگفت که سلطان منم جان گلستان منمحضرت چون من شهی وآنگه یاد فلانالی آخره. و گویند که قُربِ چهل روز چلبی بدرالدین رنجور و مهجور خفته بود، مستغفر گشته، صحت یافت، باز به عنایت مخصوص شیخ مشرف شد.
user_image
حنا
۱۳۹۶/۰۹/۳۰ - ۱۹:۲۹:۱۷
در پی دزدی بدم دزد دگر بانگ کردهشتم بازآمدم، گفتم و: هین چیست آنگفت که: اینک نشان، دزد تو این سوی رفتدزد مرا باد داد آن دغل کژنشانبازی شیطان به هرزه دواندن خاطر ما در غفلت از حضرت یار.
user_image
ساعد هاشمی
۱۳۹۸/۰۶/۱۱ - ۲۲:۳۷:۴۹
این غزل در برنامه شماره 779 گنج حضور که در شهریور 1398 اجرا گردید به زیبایی توسط آقای پرویز شهبازی تفسیر شد
user_image
خاموش
۱۳۹۸/۰۸/۱۵ - ۰۴:۰۵:۲۲
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯽ ﺍﺯ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ 779ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻣﺪﻡ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ‌ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺑﺎ ﺗﻘﻠﯿﺪﺍﺯ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺷﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ، ﺑﺎﯾﺪ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﺎ؛ ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳَﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺳﯿﺪ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﮑﺎﻧﯿﺴﻢ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ‌ﺭﺍﻧﺪ ﻭﻃﺮﺣﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺍﺳﻄﻪ‌ﯼ ﺁﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﺮﺩ ﺍﻟﻬﯽ ﮐُﻞ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﺣﻮﻝِ ﻣﺤﻮﺭِ ﺧﻮﺍﺳﺖِ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝِ ﮔﺸﺘﻦ ﺍﺳﺖ!ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺑﺎ ﺯﻧﺪﻩ‌ﺍﯼ ﭘﯿﺶ ﻧﺒﺎﺷﻢ! 《ﺑﻬﺎﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺯﻧﺪﻩ‌ﯼ ﻧﺎﻣﻮﺍﻓﻖ ﺍﺳﺖ》ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺷﺪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﭘُﺮ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ! ﻧَﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺗﯿﺮﺩﺍﻥ ﻋﻤﺮ ﺧﺎﻟﯽ ﺷَﻮَﺩ!ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎ ﯾﮑﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ!
user_image
بابک
۱۳۹۹/۱۰/۱۳ - ۰۴:۱۳:۳۹
به نقل از منوچهر جمالی: این از خدا یا حقیقت ، گریختن ، و از او پنهان شدن ، ولی از او، باز یافته شدن ، « بازی همی‌شگی جفت انسان و خدا » هست ، چون انسان ، ماهئی هست که سرقلاب در کامش افتاده هست، و هرچند او به تک دریا می‌شتابد تا از صیادش ، بگریزد ، ولی شکارچی با همین رشته پیوند ناپذیر ، جفتش را می‌یابد .
user_image
سمیه شکری
۱۴۰۱/۰۲/۰۶ - ۲۲:۳۹:۴۵
  غیرت یعنی نفی غیر غیرت یعنی غیر را راه ندادن  و خداوند غیور است برای مقربان  و غیرت خداوند نمی گذارد حتی ذهن به غیر مشغول شود گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان ... حتی ناگهان و غیرارادی نیز نباید به یاد کسی یا چیزی جز خداوند باشی   
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۰۹ - ۰۳:۵۹:۲۴
در عجب هستم بزرگانی چون دکتر ترابی ، دکتر کیخا ، روفیا ، ناباور ، بابک ... دیگر نیستند ... خود بنده به شخصه استفاده های زیادی بردم از حاشیه هاشان .... وجود آنها و بهره بردن از آنان خوب نعمتی ست :-) بنده فقط نظاره گر بودم !
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۰۹ - ۲۱:۱۵:۱۲
به علاوه نادر ، مهناز ، مهدی کاظمی ، رضا ساقی ... .  گفتم نگویم و شرمنده شوم بد است ! ذکر نام این چند بزرگوار را دریغ نکردم !  
user_image
نادر..
۱۴۰۱/۰۳/۲۵ - ۱۰:۲۸:۱۶
درود ناپیدای گرامی بزرگوارید دوست جان
user_image
امیررضا سالمیان
۱۴۰۲/۰۸/۲۶ - ۰۰:۲۲:۱۸
سلام  دکتر کیخا فعالیت نمیکنند؟