
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۵۹
۱
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
۲
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان ؟
۳
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
۴
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد!
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان ؟
۵
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
۶
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
۷
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
۸
ای قمرِ زیر میغ ! خویش ندیدی، دریغ !
چند چو سایه دوی در پی این دیگران ؟
۹
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
۱۰
در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد
هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن ؟
۱۱
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان
تصاویر و صوت


نظرات
ابوالفضل حدادی
حنا
ساعد هاشمی
خاموش
بابک
سمیه شکری
ناپیدا
ناپیدا
نادر..
امیررضا سالمیان