
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۶۳
۱
ای رخ خندان تو مایه صد گلستان
باغ خدایی درآ خار بده گل ستان
۲
جامه تن را بکن جان برهنه ببین
جان برهنه خوش است تا چه کنی جامه دان
۳
هین که نهای بیزبان پیش چنین جانها
قصه نی بیزبان نعره جان بیدهان
۴
آمد امروز یار گفت سلام علیک
چرخ و زمین را مجو از نفسش آن زمان
۵
خسرو خوبان بخواست از صنمان سرخراج
خاست غریو از فلک وز سوی مه کالامان
۶
لعل لب او که دور از لب و دندان تو
خواند فسونهای عشق خواجه ببین این نشان
۷
آمد غماز عشق گفت در این گوش من
یار میان شماست خوب و لطیف و نهان
۸
دامن دل را کشید یار به یک گوشهای
گوشه بس بوالعجب زان سوی هفت آسمان
۹
گفت ترایم ولیک هر که بگوید ز من
شرح دهد از لبم ده بزنش بر دهان
۱۰
و آنک بگوید ز تو برد مرا و تو را
و آنک بگوید ز من دور شد از هر دوان
تصاویر و صوت


نظرات