
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۶۷
۱
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون
۲
میدر و میدوز تو، میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو، خون دلم را به خون
۳
چونک ز تو خاستهست، هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو، نیست مقام جنون؟
۴
دوش خیال نگار، بعدِ بسی انتظار
آمد و من در خمار، یا رب چون بود چون
۵
خواست که پر واکُند، روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
۶
گفتم: "والله که نی، هیچ مساز این بنا
گر عجمی "رفت، نیست" ور عربی "لایکون"
۷
در دل شب آمدی، نیک عجب آمدی
چون برِ ما آمدی نیست رهایی کنون
تصاویر و صوت


نظرات