مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۷۲

۱

جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان

که بحر تلخ بود جای گوهر و مرجان

۲

وفای توست یکی بحر دیگر خوش خوار

که چارجوی بهشت است از تکش جوشان

۳

منم سکندر این دم به مجمع البحرین

که تا رهانم جان را ز علت و بحران

۴

که تا ببندم سدی عظیم بر یأجوج

که تا رهند خلایق ز حمله ایشان

۵

از آنک ایشان مر بحر را درآشامند

که هیچ آب نماند ز تابشان به جهان

۶

از آنک آتشی‌اند وز عنصر دوزخ

عدو لطف جنان و حجاب نور جنان

۷

ز هر شمار برونند از آنک از قهرند

که قهر وصف حق است و ندارد آن پایان

۸

برهنه‌اند و همه سترپوششان گوش است

نه سترپوش دلانه که دیدن است عیان

۹

لحاف گوش چپستش فراش گوش راست

به شب نتیجه یأجوج را یقین می‌دان

۱۰

لحاف و فرش مقلد چون علم تقلید است

یقین به معنی یأجوجی است نی انسان

۱۱

از آنک دل مثل روزن است کاندر وی

ز شمس نورفشان است و ذره دست افشان

۱۲

هزار نام و صفت دارد این دل و هر نام

به نسبتی دگر آمد خلاف و دیگر سان

۱۳

چنانک شخصی نسبت به تو پدر باشد

به نسبت دگری یا پسر و یا اخوان

۱۴

چو نام‌های خدا در عدد به نسبت شد

ز روی کافر قاهر ز روی ما رحمان

۱۵

بسا کسا که به نسبت به تو که معتقدی

فرشته است و به نسبت به دیگری شیطان

۱۶

چنانک سر تو نسبت به تو بود مکشوف

به نسبت دگری حال سر تو پنهان

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1137
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 767
عندلیب :

نظرات