
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۷۳
۱
دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران
۲
اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بود از بر خدادوران
۳
درون خویش بپرداز تا برون آیند
ز پردهها به تجلی چو ماه مستوران
۴
اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برون خویش و جهان گشتهای ز مشهوران
۵
اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل
ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران
۶
وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق
چنین فسرده بود سکههای مهجوران
۷
چو نیست عشق تو را بندگی به جا میآر
که حق فرونهلد مزدهای مزدوران
۸
بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است
کجاست دخل سلیمان و مکسب موران
۹
لباس فکرت و اندیشهها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران
۱۰
پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی
که مشک بارد تا وارهی ز کافوران
تصاویر و صوت


نظرات
علیرضا
ژوان زرگار