
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۷۷
۱
به من نگر به دو رخسار زعفرانی من
به گونه گونه علامات آن جهانی من
۲
به جان پیر قدیمی که در نهاد من است
که باد خاک قدمهاش این جوانی من
۳
تو چشم تیز کن آخر به چشم من بنگر
مدزد این دل خود را ز دلستانی من
۴
بر این لبم چو از آن بخت بوسهای برسید
شکر کساد شد از قند خوش زبانی من
۵
به گوشها برسد حرفهای ظاهر من
به هیچ کس نرسد نعرههای جانی من
۶
بس آتشی که فروزد از این نفس به جهان
بسی بقا که بجوشد ز حرف فانی من
۷
ز شمس مفخر تبریز تا چه دیدستم
که بیقرار شدستند این معانی من
تصاویر و صوت


نظرات
محمد
محمد