
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۸۱
۱
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان
مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان
۲
بیا که آب حیاتی و بنده مستسقی
نه بنده راست ملالت نه لطف راست کران
۳
بیا که بحر معلق توی و من ماهی
میان بحرم و این بحر را کی دید میان
۴
ز بحر توست یکی قطره آب خاک آلود
که جان شدهست به پیش جماعتی بیجان
۵
بیا بیا که توی آفتاب و من ذره
به پیش شعله رویت چو ذره چرخ زنان
تصاویر و صوت


نظرات