مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۸۲

۱

برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن

چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن

۲

پی رضای تو آدم گریست سیصد سال

که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن

۳

به قدر گریه بود خنده تو یقین می‌دان

جزای گریه ابر است خنده‌های چمن

۴

اگر نه از نسب آدمی برو مگری

که نیست از سیهی زنگ را بکا و حزن

۵

چو خود سپید ندیده‌ست روسیه شاد است

چو پور قیصر رومی تو راه زنگ بزن

۶

بسی خدنگ خورد اسپ تازی غازی

که تازی است نه پالانی است و نی کودن

۷

خصوص مرکب تازی که تو بر او باشی

نشسته‌ای شه هیجا و پهلوان زمن

۸

چو خارپشت شود پشت و پهلوش از تیر

که هست در صف هیجاش کر و فر وطن

۹

چو شاه دست به پشت و سرش فرومالد

که ای گزیده سر آخر توی مخصص من

۱۰

شوند آن همه تیرش چو چوب‌های نبات

همه حلاوت و لذت همه عطا و منن

۱۱

خبر ندارد پالانیی از این لذت

سپر سلامت و محروم و بی‌بها و ثمن

۱۲

ز گفت توبه کنم توبه سود نیست مرا

به پیش پنجه‌ات ای ارسلان توبه شکن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1143
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 770
عندلیب :

نظرات