مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۰۸۴

۱

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین

قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین

۲

ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس

که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین

۳

چو نان پخته ز تاب تو سرخ رو بودم

چو نان ریزه کنونم ز خاک ره برچین

۴

چو آینه ز جمالت خیال چین بودم

کنون تو چهره من زرد بین و چین بر چین

۵

مثال آبم در جوی کژروان چپ و راست

فراق از چپ و از راستم گشاده کمین

۶

به روز و شب چو زمین رو بر آسمان دارم

ز روی تو که نگنجد در آسمان و زمین

۷

سحر ز درد نوشتیم نامه پیش صبا

که از برای خدا ره سوی سفر بگزین

۸

اگر سر تو به گل دربود مشوی بیا

وگر به خار رسد پا به کندنش منشین

۹

بیا بیا و خلاصم ده از بیا و برو

بیا چنانک رهد جانم از چنان و چنین

۱۰

پیام کردم کای تو پیمبر عشاق

بگو برای خدا زود ای رسول امین

۱۱

که غرق آبم و آتش ز موج دیده و دل

مرا چه چاره نوشت او که چاره تو همین

۱۲

نشست نقش دعایم به عالم گردون

کجاست گوش نمازی که بشنود آمین

۱۳

هزار آینه و صد هزار صورت را

دهم به عشق صلاح جهان صلاح الدین

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1145
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 771
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۰۶ - ۱۶:۰۷:۵۰
صلاح دین برای جلال دین جای خالی‌ شمس را پر می‌کرد و مایه آرامش بود در این غزل همان عشق شمس دیده میشود ولی بنام صلاح دینجدایی از صلاح دین مانند جدایی از شمس استشاید این تنها عشق عظیم باشد که در جهان پیدا شده و این آشنایی میان دو انساننظیری دیگر نیابدعظمت جلال دین گواه این عشق یگانه است و بی‌ تردید شمس درخورد چنین جایگاهی‌ بوده است
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۱۵ - ۲۱:۲۳:۴۵
این گونه دوستی در جهان نمونه ندارد، گویی هیچ چیز در جهان برای جلال دین نیست و جهان خالی خالی است و فقط یک دوست هست ممکن است چنین چیزی دیگر برای هیچ کس روی ندهد و در گذشته هم روی نداده است، در صداقت جلال دین هم هیچ تردیدی نیست، آنچه میتوان با زیرکی دریافت این است که جلال دین یک فرهنگ و معرفتی نوین برای انسان طراحی و درمیان می گذارد. این دوری جسمانی از صلاح دین نیست که در این غزل و بسیاری غزل ها به ظاهر با زبانی شیوا و رسا و بسیار سوزناک بیان میشود، بلکه اهمیت و بزرگی و گرانبهایی این فرهنگ است که انسان در مرکز آن نشسته است و جان غزل های فراق از سوی جلال دین را شکل میدهد