
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۹۱
۱
ای هفت دریا گوهر عطا کن
وین مسها را پرکیمیا کن
۲
ای شمع مستان وی سرو بستان
تا کی ز دستان آخر وفا کن
۳
بگریست بر ما هر سنگ خارا
این درد ما را جانا دوا کن
۴
ای خشم کرده دیدار برده
این ماجرا را یک دم رها کن
۵
احسان و مردی بسیار کردی
آن مردمی را اکنون دو تا کن
۶
ای خوب مذهب ای ماه و کوکب
در ظلمت شب چون مه سخا کن
۷
درد قدیمی رنج سقیمی
گرد یتیمی از ما جدا کن
۸
گر در نعیمم در زر و سیمم
بیتو یتیمم درمان ما کن
۹
من لب ببستم در غم نشستم
بگشای دستم قصد لقا کن
تصاویر و صوت


نظرات
رسته