
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۰۹۵
۱
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
۲
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
۳
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
۴
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
۵
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن
۶
ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
۷
ای موسی جان شبان شدهای
بر طور برو ترک گله کن
۸
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دشت طوی پا آبله کن
۹
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن
۱۰
فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
راهور
ایرج
اشکان الماسی نوکیانی
جلیل Jalilomidi@yahoo.com
سید یحیی فاضلی
Jafar
علی
Milad.H
آرمان
شهرزاد
مرتضی خمسه
حسین
پاسخ به دوستی که معنای ظاهری شعر را می خواستند:این غزل احتمالاً خطاب به حسام الدین سروده شده است و مولانا در آن او را با لحنی نوازشگر و تا حدی تغزلی سرزنش میکند و از سلوک بدون یاری و همراهی پیر ( در اینجا خود مولوی) بر حذر میدارد.حسام الدین در فترتی که پس از اتمام دفتر اول مثنوی پیش آمد به عزلت و چله نشینی پرداخت ولی دوباره به سوی مراد خویش برگشت و در پی همین بازگشتِ فرخنده فرجام سرایش مثنوی از سر گرفته شده و دفتر دوم آغاز شد. نکته هایی که طی این غزل به حسام الدین و در مفهومی وسیع به همهی سالکان گوشزد میشود در ابیات آغازین دفتر دوم مثنوی با تفصیل بیشتر آمده است: در آنجا به حسام الدین میگوید خلوت نشینی خوب است، ولی خلوت به معنای پرهیز از یار بد (اغیار) است نه دوری گزیدن از یار خدایی: خلوت از اغیار باید، نه ز یار پوستین بهر دی آمد ، نه بهار ( مثنوی،دفتر دوم / بیت 25)سلوک بدون بهرهمندی از راهنمایی و راهبریهای پیر به گمراهی میانجامد اما اگر با ارشاد پیر و در سایهی او صورت گیرد سالک را از پرتو خورشید حقیقت مستفیض میسازد تا جایی که خود خورشیدی روشنگر میشود.مطلع شمس آی اگر اسکنـــدری بعد از آن هر جا روی نیکو فـریبعد از آن هر جا روی مشرق شود شرق ها بر مغربت عاشق شـــود (پیشین / ابیات 46-45)1 – صنم:بت؛مجازاً: معشوق،محبوب،دلبر / با کسی دل یک دل کردن: با او مهربان و صمیمی شدن/ سر نهادن: تسلیم شدن، خود را فدا کردنای یگانهترین یار! ای محبوب! با منِ عاشق ، مهربان و بر سر پیمان باش؛ اگر من جانم را فدایت نکردم آنگاه گله کن.2 – خوش: خوب،نیکو/ سلسله:زنجیرمن در عشق تو دیوانه شدهام، به خاطر خدا از آن زلف پرحلقه و دلربایت زنجیری در گردن این دیوانه بیفکن.3 – سی پاره: قرآن(که سی جزءدارد)/ چلّه: چهل روزی که سالکان به گوشه نشینی و اعتکاف میپردازند(در مصراع دوم چله بدون تشدید خوانده میشود).قرآن به دست در گوشهای به چله نشینی پرداختی.قرآن ناطق منم؛اعتکاف را رها کن و نزد من بیا.4 – مجهول: ناشناخته، ناشناس/ غول: موجود خیالی که گفته میشد در بیابانها مسافر تنها را به بیراهه میکشاند و هلاک میکند.(در اینجا نماد مدعیان دروغین ارشاد است)تنها سفر مکن و با افراد فریبنده و گمراه کننده نیز همراه مشو. حتماً با قافلهای که پیر و سالاری راه شناس دارد سفر کن.5 – مطرب دل : شاد کنندهی دل / مشغله : بانگ ، فریادای مطرب شادی بخش با آن نغمههای شیرین و دلنشین مغز مرا پر از آهنگ و نوا کن.6 – شعلهی رو: پرتوِ چهرهای یاری که همچون ماه و زهره چهرهای زیبا و درخشان داری با فروغ چهرهات چشمان مرا روشن کن( چشم مرا به دیدارت روشن کن).7 – شُبان : چوپان( در پهلوی shupan). در اینجا با تشدید«ب» خوانده میشود.(shobban)/ طور:یا حوریب، کوهی در شبه جزیرهی سینا که موسی(ع) در آن به مناجات با خداوند میپرداخت.بیت اشاره دارد به داستان زندگی موسی(ع) که مدت ده سال برای پدر زنش شعیب پیامبر در مدین چوپانی کرد و پس از آن در بازگشت به مصر در وادی أیمن آتشی در کوه ( طور) دید. به سوی آن رفت و در همان جا به پیامبری برگزیده شد.(نک:سورهیطه،آیات13-10و قصص،آیات30-29)8– نعلین: یک جفت کفش/ آبله:تاول/ دشت طُوی: وادی مقدس أیمن که در آن خداوند با موسی سخن گفت.در بیت پیش شاعر به داستان موسی اشاره داشت، در این بیت و ابیات بعدی نیز به همین موضوع میپردازد:وقتی موسی در کوه( طور) به آتش( درخت فروزان ) رسید، ندایی شنید که :«....کفشهایت را در بیاور. همانا که تو در وادی پاکیزهی طُوی هستی»(سوره طه ، آیه 12)برای رسیدن به یار با پای برهنه آنقدر راه برو که پایت تاول بزند.9 – در طور خداوند با موسی سخن میگوید و از جمله از او میپرسد : «ای موسی! این چیست که در دست راست خود داری؟ گفت: این چوبدستی من است که بر آن تکیه میکنم و با آن برای گوسفندانم برگ میریزم و آن فواید دیگری هم برای من دارد»(طه ، آیات 18و17)(با توجه به سخن موسی که گفته بود بر چوبدستی خود تکیه میکنم، مولوی به مخاطب خود و همهی سالکان میگوید:)تکیهگاه تو خداوند است نه عصا. عصا و هر تکیهگاه دیگر جز خداوند را دور بینداز و آن را رها کن.( از غیر خدا ببر . اغیار را رها کن).10 –فرعون:لقب پادشاهان مصر باستان و در این جا مقصود فرعون معاصر موسی است(منفلی دوم پسر رامسس دوم)/ هوی: میل و خواهش نفس / حیوان (hayavan ): جانورفرعونِ هوی: اضافهی تشبیهی است : شاعر نفس و هواجس نفسانی را به فرعون تشبیه کرده است. وجه تشابه دور بودن از خداوند است یا مانع بودن در راه رسیدن به خدا. /زنگله: زنگولهچون نفس فرعون صفت به حیوان تبدیل شد آن را رام و مطیع خود گردان و به گردنش زنگوله بیاویز."منبع: پیوند به وبگاه بیرونی"وبلاگ دکتر حسین خسروی
|یام
منصور
کورش ایرانی اصل
کورش ایرانی اصل
سبحان
کورش ایرانی اصل
رامتین
علی حسن آبادی
علیرضا
ایرانی
علیرضا
عارف
عاطفه
شهاب طاهری
R.sh
احمد لاهوتی
mz
رز
ابراهیم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
حمید
حمید
توانای دانا
نادر..
رویا آذرباش
پویا حمیدی
عباس زبیدی
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا
مجید
علی
رامتین
حجت الله ماله میر
علی اکبرغلامی
رضا
صنما محسن نامجو
a.mo
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
میثم زینلی
رضا از کرمان
ابراهیم ازبک
اکبر
یاسین مشایخی
بابک فرد
رضا صدر
بهمن افشاتی
sharam forooghi