مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۰۸

۱

می‌نروم هیچ از این خانه من

در تک این خانه گرفتم وطن

۲

خانه یار من و دارالقرار

کفر بود نیت بیرون شدن

۳

سر نهم آن جا که سرم مست شد

گوش نهم سوی تنن تنتنن

۴

نکته مگو هیچ به راهم مکن

راه من این است تو راهم مزن

۵

خانه لیلی است و مجنون منم

جان من این جاست برو جان مکن

۶

هر کی در این خانه درآید ورا

همچو منش باز بماند دهن

۷

خیز ببند آن در اما چه سود

قارع در گشت دو صد درشکن

۸

ای خنک آن را که سرش گرم شد

ز آتش روی چو تو شیرین ذقن

۹

آن رخ چون ماه به برقع مپوش

ای رخ تو حسرت هر مرد و زن

۱۰

این در رحمت که گشادی مبند

ای در تو قبله هر ممتحن

۱۱

شمع توی شاهد تو باده تو

هم تو سهیلی و عقیق یمن

۱۲

باقی عمر از تو نخواهم برید

حلقه به گوش توام و مرتهن

۱۳

می‌نرمد شیر من از آتشت

می‌نرمد پیل من از کرگدن

۱۴

تو گل و من خار که پیوسته‌ایم

بی‌گل و بی‌خار نباشد چمن

۱۵

من شب و تو ماه به تو روشنم

جان شبی دل ز شبم برمکن

۱۶

شمع تو پروانه جانم بسوخت

سر پی شکرانه نهم بر لگن

۱۷

جان من و جان تو هر دو یکی است

گشته یکی جان پنهان در دو تن

۱۸

جان من و تو چو یکی آفتاب

روشن از او گشته هزار انجمن

۱۹

وقت حضور تو دو تا گشت جان

رسته شد از تفرقه خویشتن

۲۰

تن زدم از غیرت و خامش شدم

مطرب عشاق بگو تن مزن

۲۱

خطه تبریز و رخ شمس دین

ماهی جان راست چو بحر عدن

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1158
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 779
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۱/۲۶ - ۱۱:۴۴:۳۵
جانِ شبی، دل ز شبم برمکن...
user_image
محسن، مهدی عراقی
۱۴۰۱/۰۷/۲۵ - ۱۵:۰۲:۱۷
شمع تویی... شاهد تو.... باده تو... یکی نبوده به خودش بگه ابر سلطان اندر سلطانم تو