مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۳

۱

اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا

بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا

۲

بدانک سد عظیم است در روش ناموس

حدیث بی‌غرض است این قبول کن به صفا

۳

هزار گونه جنون از چه کرد آن مجنون

هزار شید برآورد آن گزین شیدا

۴

گهی قباش درید و گهی به کوه دوید

گهی ز زهر چشید و گهی گزید فنا

۵

چو عنکبوت چنان صیدهای زفت گرفت

ببین چه صید کند دام ربی الاعلی

۶

چو عشق چهره لیلی بدان همه ارزید

چگونه باشد اسری بعبده لیلا

۷

ندیده‌ای تو دواوین ویسه و رامین

نخوانده‌ای تو حکایات وامق و عذرا

۸

تو جامه گرد کنی تا ز آب تر نشود

هزار غوطه تو را خوردنی‌ست در دریا

۹

طریق عشق همه مستی آمد و پستی

که سیل پست رود، کی رود سوی بالا؟

۱۰

میان حلقه عشاق چون نگین باشی

اگر تو حلقه به گوش تکینی ای مولا

۱۱

چنانک حلقه به گوش است چرخ را این خاک

چنانک حلقه به گوش است روح را اعضا

۱۲

بیا بگو چه زیان کرد خاک از این پیوند

چه لطف‌ها که نکرده‌ست عقل با اجزا

۱۳

دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید زد

علم بزن چو دلیران میانه صحرا

۱۴

به گوش جان بشنو از غریو مشتاقان

هزار غلغله در جو گنبد خضرا

۱۵

چو برگشاید بند قبا ز مستی عشق

تو های و هوی ملک بین و حیرت حورا

۱۶

چه اضطراب که بالا و زیر عالم راست

ز عشق کوست منزه ز زیر و از بالا

۱۷

چو آفتاب برآمد کجا بماند شب

رسید جیش عنایت کجا بماند عنا

۱۸

خموش کردم ای جان جان جان تو بگو

که ذره ذره ز عشق رخ تو شد گویا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 165
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 117
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
محمد علی محسن زاده
۱۳۸۹/۰۶/۲۵ - ۰۳:۵۷:۵۹
سلام علیکمبا احترام، یکی از مصرع‌ها بدین شکل اصلاح می شود:حالت غلط: «چگونه باشد اسری به عبده لیلا»حالت صحیح: «چگونه باشد اسری بعبده لیلا»که برگرفته از آیه قرآنی سوره مبارکه اسری است و اشاره به داستان معراج پیامبر گرامی اسلام «ص» دارد.با تشکر
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
محمد علی محسن زاده
۱۳۸۹/۰۶/۲۵ - ۰۴:۰۰:۴۶
ضمنا ترجمه عربی این شعر را که از یکی از سایت‌های عربی یافته‌ام جهت استفاده کاربران عزیز اینجا قرار می دهم:إذا کنت تعشق المحبوب وباحثا عـــن الحبخــ،ذ خنجرا حادا واقطع به بــــلعوم الحیاءلتعرف أن الصیت عائق کبیر فی هذا السبیلهـذا الکلام غیر مریح ، فخذه بــــعقل صافلتدرک أن ما فعله المجنون ، هو جنون بالآلاف الأشکالاختار أشدها لیبین آلاف الخدع والآن وقد شق ثوبا وطار فوق الجبالوالآن ارتشف سما والآن اختار أن یموتمنذ أن قبض العنکبوت علی فریسة کبیرةلیشاهد ماذا یفعل فخ صغیر بنا من الله العلیمنذ أن کان الحب لوجه لیلی له ذلک القدرفکیف سیکون حین " أسری بعبده لیلا "ألم تقرأ دواوین ویسا ورامنألم تقرأ قصص المحب "الوامق" والعذراء "أدری"کما لو أنک تجمع ثوبک لکی لا یبلله الماءبینما أنت تحتاج إلی الغرق الآلاف المرات فی ذلک البحرطریق العشق کله تواضع وثمللأن السیل یتدفق نحو الأسفلفکیف تریده أن یتدفق نحو الأعلیولکی تکون موضع الفص من خاتم العاشقینفیجب أن تکون موضع العبد , یا سیدی حتی الأرض للسماء جاریةوحتی الجسد للروح عبدتعال وقل , ما لذی خسرته الأرض بهذا الرباطوأیة ألطاف لم تکن سببا للأطرافانه من غیر المناسب یا بنی أن تضرب الطبل تحت اللحاففاغرس – کالرجال الشجعان – رایتک فی وسط الصحراءوأصغ بإذن الروح إلی الأصوات التی لا تعد ولا تحصیفی فضاء القبة الخضراء ، تنهض من شکوی دموع العاشقینحــــــینما تتحلل خیوط ثوبک من ثمل العشقستشاهد فـــــرحة السماء ، وذهول الجوزاءکــــیف یکون العالم مرتفعا ومنخفضا ، متألمامــن الحب الذی یطهر من الارتفاع والانخفاض حینما تشرق الشمس ، أین کانت طـوال اللیل ؟وحینما تأتی فرحة المحصول , فأین حزن التباطؤأنــا صامت ، فتکلمی أنت یا روح روح الروحمن شوق الـــــذی وجهه کل ذرة تبدأ الکلام . ترجمة .. عمار کاظم محمد
user_image
ستاره سادات . پیغمبری
۱۳۸۹/۰۶/۲۹ - ۰۸:۴۸:۱۴
بیت دوم : بدانکاسری = به فتح الف - سکون یبعبده لیلا = به کسر ه - فتح لجو گنبد خضرا = به کسره و تشدید وجیش = به فتح جعنا = به فتح عای جان جان جان = به سکون ن جان اول و سوم - کسره ن جان دوم
پاسخ: با تشکر، غلط تایپی اشاره شده تصحیح شد.
user_image
ستاره سادات . پیغمبری
۱۳۸۹/۰۶/۲۹ - ۰۹:۰۸:۰۴
با استناد به کلیات شمس تبریزی ، بر اساس تصحیح بدیع الزمان فروزانفر ، شرکت مطالعات نشر کتاب پارسه ، تهران 1386
user_image
هادی
۱۳۹۹/۰۵/۳۰ - ۲۱:۲۹:۱۰
از دوستان اگر نحوه خواندن و تفسیر این مصرع را میداند بفرماید: که سیل پست رود کی رود سوی بالا
user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۳:۲۵:۳۹
  🔹شرح ابیات:   ✍️تو عاشق❤️ عشق هستی و در جست و جوی عشق، خنجر🗡️ تیز بگیر و گلوی خجالت را ببر.بدانید که شهرت مانع 🌻بزرگی در راه است. چیزی که من می گویم بی علاقه است - آن را با ذهنی آرام بپذیرید.   ✅چرا آن😍 دیوانه هزار نوع دیوانگی می کند، آن وحشی برگزیده هزار جور اختراع می کند.گاهی ردایش🧣 را کرایه کرد،گاهی کوه ها را دوید،گاهی زهر را خورد، حالا نابودی را انتخاب کرد.   ⏭️چون عنکبوت 🕷️چنین طعمه عظیمی را گرفت، فکر کن که دام پروردگارم✨ چه طعمه ای خواهد گرفت. چون💖 محبت صورت لیلا این همه ارزش داشت، چگونه خواهد بود که بنده اش را 🌖شبانه حمل کرد.آیا دیوان ویس و رامین را ندیده ای؟ آیا📖 داستان وامق و عذرا را نخوانده ای؟جامه ات را جمع می کنی که مبادا آب🌊 فرو بریزد، باید هزار بار در دریا غوطه ور بشوی.   ♻️راه عشق💕 همه مستی و ذلت را برای سیل ثابت کرده است. به سمت پایین جریان می یابد؛ چگونه 🤔باید به سمت بالا حرکت کند؟در حلقه🌈 عاشقان، اگر غلام گوشواره شاه باشی، مولای من؛ همانطور که این زمین در آسمان است، همانطور که تن در👻 روح است. بیا بگو زمین از این پیوند چه ضرری دید؟ عقل چه لطفی به اعضا نکرده است؟ پسرم، شایسته است که طبل زیر پتو نکوبید. پرچمت🏴را چون جنگجوی👀 دلیر در میان دشت بزار با گوش روحت به صدای هزاران غوغایی که در هوای گنبد سبز طنین انداز می شود از هیاهوی پرشورها بشنو!   👈 سرمستی 💗عشق، بنگر پس رستاخیز فرشته، شگفتی حوری! ? وقتی لشکر فیض آمد، پس🩸 مصیبت کجا می ماند؟ سکوت کردم. ای جان جان، آیا تو 🗣️حرف میزنی؟ زیرا هر ذره ای از 💛عشق به چهره تو رشد کرده است 🌺🍂🍃🌺🍂🍂🍃🌺🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
user_image
عباس جنت
۱۴۰۳/۰۳/۲۰ - ۱۲:۱۰:۱۸
وامق و عذرا نقل از ویکی پدیا دانش نامه آزاد : عذرا، دختر پادشاهِ جزیره‌یِ شامس (Samos)  در معبد شهر، به جوان زیبارویی به نام وامق برمی‌خورد که از ترس نامادری خود به شامس گریخته‌است. به وساطت عذرا، وامق میهمان دربار ملک می‌شود؛ از او در بزمی پرسش‌ها می‌شود و توانایی‌های او را می‌سنجند. این دو دلباختهٔ هم می‌شوند. شبی از شدت عشق، وامق به نزدیکی سرای عذرا می‌رود، اما تنها آستان در را می‌بوسد و بر می‌گردد. آموزگار عذرا این خبر را به پادشاه می‌دهد و او برمی‌آشوبد میان این دو فراق می‌افتد. دشمنان به تاخت و تاز به شهر می‌پردازند، پادشاه کشته می‌شود و عذرا اسیر. عاقبت بازرگانی که حال عذرا را در می‌یابد، به او قول می‌دهد که او را به وصال وامق برساند. دیدار نخستینِ عذرا و وامق در معبد را عنصری اینگونه می‌سراید: نگه کرد بدان روی وامق درنگ                              کزو خیره شد آن بت آرای گنگ سر و زلف مشکین او چون گره                               فکنده بگل کرده بر بر زره همی کرد عذرا به وامق نگاه                   یکی شاه دید از در و گاه دل هر دو برنا برآمد بجوش                     تو گفتی تهی ماند جانشان ز هوش ز دیدار خیزد همه رستخیز                بر آید بمغز آتش مهر تیز وامق و عذرا  نقل از ویکی پدیا دانش نامه آزاد