
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۱۳۱
حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو.
و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو.
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو؛ همخانه شو.
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها،
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو.
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی؛
گر سوی مستان میروی مستانه شو؛ مستانه شو.
آن گوشوارِ شاهدان، همصحبتِ عارض شده؛
آن گوش و عارض بایدت؛ دُردانه شو، دُردانه شو.
چون جانِ تو شُد در هوا، ز افسانهیِ شیرین ما،
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو؛ افسانه شو.
تو «لیلة القبری» برو تا «لیلة القدری» شوی؛
چون قدر، مَر ارواح را کاشانه شو؛ کاشانه شو.
اندیشهات جایی رَوَد، وآنگه تو را آن جا کِشَد؛
ز اندیشه بگذر، چون قضا؛ پیشانه شو، پیشانه شو.
قفلی بُوَد میل و هوا؛ بنهاده بر دلهای ما.
مفتاح شو؛ مفتاح را دندانه شو؛ دندانه شو.
بِنْواخت نورِ مصطفی، آن اُستُنِ حنّانه را؛
کمتر ز چوبی نیستی؛ حنّانه شو؛ حنّانه شو.
گوید سلیمان مر تو را، بشنو «لسان الطّیر» را.
دامیّ و مرغ از تو رَمَد؛ رو لانه شو، رو لانه شو.
گر چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه.
ور زلف بگشاید صنم، رو شانه شو؛ رو شانه شو.
تا کی دوشاخه چون رُخی؟ تا کی چو بَیذَق کم تکی؟
تا کی چو فرزین کژ روی؟ فرزانه شو، فرزانه شو.
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها.
هِل مال را، خود را بده؛ شُکرانه شو، شُکرانه شو.
یک مدّتی ارکان بُدی، یک مدّتی حیوان بُدی،
یک مدّتی چون جان شدی؛ جانانه شو، جانانه شو.
ای ناطقه بر بام و در، تا کی روی در خانه پر؟
نطق زبان را ترک کن؛ بیچانه شو، بیچانه شو.
تصاویر و صوت


نظرات
نسیم صبا
نسیم صبا
حسین
Hassan
Hassan
حامد
عماد
پاسخ به حسنمن هم علاق مند معنی استعاری "سینه ها" رو در "رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها" بدونم.در دهخدا سینه به معنی "آئینه ٔ بلور"، "لوح و صفحه" هم آمده. به نظرم این معنی نزدیکتر هست. ولی اینکه چرا و کجا سینه ها رو هفت آب می شستند، نمیدونم! :)بسیار شعر زیباییست...
سایه
جمشید رضایی
جمشید رضایی
رحمت الله نجفقلی
وفا
سالک
علی
علی
مسعور
حمید کائنی
lyam
حمید کائنی
lyam
پیام گمان رهنمون
ملکوت
مونسی
یاسان
امید
امید
مرضیه
علی
محمد
حسین قدسی
پاسخی که بین برخی دوستان، در باب بیت "رو سینه را چون سینهها" و مهمتر از آن، بیت "آن گوشوار شاهدان" رد و بدل شد، بنده را بر آن داشت چند سطری بنویسم. گاه معانی برخی ابیات آنچنان روشن و آشکار، و نظرات برخی دوستان آنچنان غریب و دور از ذهن است که گمان میکنم شاید دوستان قصد مزاح داشتهاند. من فقط به یک مورد، "گوشوار شاهدان"، اشاره میکنم و بیشتر مزاحمتان نمیشوم. میفرماید:" آن گوشوار شاهدان همصحبت عارض شدهآن گوش و عارض بایدت، دردانه شو، دردانه شو"معنا روشن است: "گوشوارهی زیبارویان، چون ارزشمند است، همصحبت روی زیبایشان شده است. تو هم اگر دوستدار رسیدن به آن روی زیبای مطلق هستی، همچون دانهی گوهر، ارزشمند باش". اگر اساتید بگویند: ارزشمند بودن گوشواره را از کجا یافتی؟ خواهم گفت: ارزشمند بودن در خود گوشواره نهفته است، همچون دردانه، و نیازی به تکرار ندارد. حال اینکه یکی از اساتید عزیزمان فرمودهاند "شاهِدان نیست و شاهدان است، و آن خود یعنی درّ شاهانه"، به نظر من به چند دلیل پذیرفتنی نیست:1-" شاهد" در ادبیات ما تقریباً همه جا معنای زیباروی میدهد، و شاهِدان در اینجا نیز، مانند نمونههای فراوان دیگر، به روشنی جمع شاهد است، یعنی زیبارویان. و همین معنا، به خوبی معنای کلی بیت را افاده میکند و نیازی به جایگزین کردن آن با معنای نامأنوس دیگری نداریم. 2- در هیچ شعر و نثری نداریم، یا دست کم من ندیدهام، که "شاهدانه" (یا شاهدان، یا هر شکل دیگری از آن) در معنای "درّ شاهانه" یا حتا چیزی نزدیک به آن آمده باشد. شاهدانه همه جا همان گیاه حشیش بوده است. بنابراین اینجا نیز نمیتوانیم بدون داشتن دلیل محکمی معنای جدیدی برای شاهدانه وضع کنیم، و شاهِدان را به عنوان جمع شاهد نپذیریم و آنرا شاهدان بپنداریم. 3- در هیچیک از نسخ خطی و چاپی دیوان شمس، این واژه با اعراب گذاری نیامده، و هیچ روایتی نیز که از راویانی که سلسله وار به دوران مولانا برسند در دست نداریم که بگوید مولانا "شاهدان" را در اینجا به سکون هاء میخوانده نه کسر آن، که بتوانیم با استناد به آن بگوییم شاهدان است و نه شاهِدان. با توجه به این دلایل، به نظر من نیازی به معوّج کردن شعر زیبای مولانا نیست، و خود بیت به روشنی معنای خود را افاده میکند. پی نوشت: بنده تخصصی در ادبیات ندارم. آنچه خواندید، نظرات پزشکی بود که به ادبیات نیز علاقهمند است، و خود نیز دستی، هر چند از دور، بر آتش دارد. نظرات ارشادی اساتید را ارج خواهم نهاد. پاینده باشید.
مهین
بیتا
بابک چندم
بابک چندم
گمنام
بابک چندم
گمنام
مهمان
سید مصطفی تهرانی
کسری یک
Behzad Tabari
کرمانشاهی
اردشیر
مهدی
علی
فرجام ۵۳۸
فرناز
تابش
رحمانی
جاوید مدرس اول رافض
مجید
مهدی
مسلم
صنم
شهرام فرهادی
ظاهر نظام دوست
علی
محمد از اهواز
پاکرای
محمدحسن خانی
پاسخ به ایشان که معنی "تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شویچون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو" را خواسته بودند عرض کنم که به برداشت من منظور اینست که تا نفس را یا خود ساختگی و نا اصیل را نکشی و در قبرش نکنی قدر و منزلت نمی یابی چنان منزلتی که منزلگاه تمام ملائکه و روح القدس گردد اشاره به آیه "تنزل الملائکه و الروح فیها به اذن ربهم من کل امر" دارد.با سپاس فراوان
Rouli
محمد حسین احمدی
مجتبی
محمد گودرزی
هیچ
شهاب نیک
کاشانه
رهرو
مخلص
امید
محمود عابدی
Marzi
علی دعوت الحق
بی نشان
محمد
سید مختار
سید مختار
شهاب عمرانی
رضا از کرمان
صبری
Mahyar
بابک بامداد مهر
نادر..
روح شرقی
حسین غنجی فشکی
یزدانپناه عسکری
شمع سوخته
یزدانپناه عسکری
امید راهبری
سفید
سفید
سارا نظام
صبور ادیب زاده