مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۳۲

۱

مستی ببینی رازدان می‌دانک باشد مست او

هستی ببینی زنده دل می‌دانک باشد هست او

۲

گر سر ببینی پرطرب پر گشته از وی روز و شب

می‌دانک آن سر را یقین خاریده باشد دست او

۳

عالم چو ضد یک دگر در قصد خون و شور و شر

لیکن نیارد دم زدن از هیبت پابست او

۴

هر دم یکی را می‌دهد تا چون درختی برجهد

حیران شود دیو و پری در خیز و در برج است او

۵

سبلت قوی مالیده‌ای از شیر نقشی دیده‌ای

ای فربه از بایست خود باری ببین بایست او

۶

زو قالبت پیوسته شد پیوسته گردد حالتت

ای رغبت پیوندها از رحمت پیوست او

۷

ای خوش بیابان که در او عشق است تازان سو به سو

جز حق نباشد فوق او جز فقر نبود پست او

۸

شست سخن کم باف چون صیدت نمی‌گردد زبون

تا او بگیرد صیدها ای صید مست شست او

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1196
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 790

نظرات