مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۴۱

۱

ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او

عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او

۲

چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او

چیست مراد دل ما دولت پاینده او

۳

چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او

رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او

۴

چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو

چون سوی درویش رود برق زند ژنده او

۵

هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او

هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او

۶

ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند

فخر جهان راست که او هست خداونده او

۷

ای خنک آن دل که توی غصه و اندیشه او

ای خنک آن ره که توی باج ستاننده او

۸

عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما

صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او

۹

گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر

خوش مگسی را که توی مانع و راننده او

۱۰

نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او

دام بود دانه او مرده بود زنده او

۱۱

بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را

در دو هزاران نبود یک کس داننده او

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1203
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 793
عندلیب :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۰۳ - ۰۷:۳۴:۴۷
به لری از کندن لغتی داریم که در فارسی کمتر به کار رفته و ان پشکیدن و پشکندن است یعنی پخشیدن و پخش کردن ( به لری پشکنیه می گوییم زیرا لری مانند پهلوی علامت مصدری اش هنوز یه است)
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۰۳ - ۰۷:۳۵:۳۰
معلق می شود دروا
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۰۳ - ۰۷:۳۸:۱۱
اما به فارسی عمودی می شود هج و هجین البته بسیار به hang می ماند چون ج به گ گردانده می شود . Hang انگلیسی معنی اویختن می دهد هج یا هگ هم در فارسی شاید همریشه اش باشد ( هنوز بیگمان نیستم)
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۰۳ - ۰۷:۳۹:۵۲
در این شعر مولانا زندگان را مردگان و سخنوران را نادانای سخنوری می بیند .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۰۳ - ۰۷:۴۴:۵۵
شکراکنده بسیار زیبنده است .