مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۵۰

۱

عید نمی‌دهد فرح بی‌نظر هلال تو

کوس و دهل نمی‌چخد بی‌شرف دوال تو

۲

من به تو مایل و توی هر نفسی ملولتر

وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو

۳

ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان

شمس و قمر دلیل تو شهد و شکر دلال تو

۴

آیت هر ملاحتی ماه تو خواند بر جهان

مایه هر خجستگی ماه تو است و سال تو

۵

آب زلال ملک تو باغ و نهال ملک تو

جز ز زلال صافیت می‌نخورد نهال تو

۶

ملک تو است تخت‌ها باغ و سرا و رخت‌ها

رقص کند درخت‌ها چونک رسد شمال تو

۷

مطبخ توست آسمان مطبخیانت اختران

آتش و آب ملک تو خلق همه عیال تو

۸

عشق کمینه نام تو چرخ کمینه بام تو

رونق آفتاب‌ها از مه بی‌زوال تو

۹

خشک لبند عالمی از لمع سراب تو

لطف سراب این بود تا چه بود زلال تو

۱۰

ای ز خیال‌های تو گشته خیال عاشقان

خیل خیال این بود تا چه بود جمال تو

۱۱

وصل کنی درخت را حالت او بدل شود

چون نشود مها بدل جان و دل از وصال تو

۱۲

زهر بود شکر شود سنگ بود گهر شود

شام بود سحر شود از کرم خصال تو

۱۳

بس سخن است در دلم بسته‌ام و نمی‌هلم

گوش گشاده‌ام که تا نوش کنم مقال تو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1207
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 796
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
عندلیب :

نظرات