مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۵۱

۱

در سفر هوای تو بی‌خبرم به جان تو

نیک مبارک آمده‌ست این سفرم به جان تو

۲

لعل قبا سمر شدی چونک در آن کمر شدی

کشته زار در میان زان کمرم به جان تو

۳

همچو قمر برآمدی بر قمران سر آمدی

همچو هلال زار من زان قمرم به جان تو

۴

خشک و ترم خیال تو آینه جمال تو

خشک لبم ز سوز دل چشم ترم به جان تو

۵

تا تو ز لعل بسته‌ات تنگ شکر گشاده‌ای

چون مگس شکسته پر بر شکرم به جان تو

۶

دام همیشه تا بود آفت بال و پر بود

رسته شود ز دام تو بال و پرم به جان تو

۷

در تبریز شمس دین هست چراغ هر سحر

طالب آفتاب من چون سحرم به جان تو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1208
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 796
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۲/۱۰/۰۴ - ۰۳:۴۰:۵۰
دوره  پس از شمس دوره ای عجیب در زندگی جلال دین است که شاید بسیار کمیاب و نایاب باشد و جای دیگری تکرار نشده باشد شاید بشود رابطه سقراط و افلاطون را مثال زد ولی هنوز بسیار با این پدیده فاصله دارد و متفاوت لست  در غزل دیگری هم مشابه این گفتگو آمده: سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو وز می نو که داده‌ای جان نبرم به جان تو  اثر شمس پس از ناپدید شدن او بسیار زنده و جاندار و کارآمد باقی می ماند و این بسیار شگفت انگیز است  یک بخش آن مربوط به نوع ناپدید شدن شمس است که هرگز جلال دین نتوانست آنرا بپذیرد و او میخواست شمس را زنده بدارد و تا ابد او را باقی نگاه دارد و به خوبی از عهده آن بر می آید و بخش دیگر آن اثری بی مانند است که حضور شمس در زندگی شخصی مانند جلال دین داشته است که حکایت این دو را بسیار شیرین و شکرین کرده  که همه چون مگس ها به این حکایت کشیده می‌شوند