مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۵۶

۱

سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو

وز می نو که داده‌ای جان نبرم به جان تو

۲

زخم گران همی‌کشم زخم بزن که من خوشم

گرچه درون آتشم جمله زرم به جان تو

۳

هر نفسی که آن رسد کار دلم به جان رسد

گرچه ز پا درآمدم جان سرم به جان تو

۴

شکل طبیب عشق تو آمد و داد شربتی

خوردم از آن و هر نفس من بترم به جان تو

۵

نور دو چشم و نور مه چون برسد یکی شود

تو چو مهی به جان من من بصرم به جان تو

۶

هر چه که در نظر بود بسته بود عمارتش

آه که چنین خراب من از نظرم به جان تو

۷

در تبریز شمس دین هست بلندتر شجر

شاد و به برگ و بانوا زان شجرم به جان تو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1211
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 798
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۲/۱۰/۰۴ - ۰۳:۲۱:۱۰
گفتگوی عاشقانه با شمس که در غزل مشابه دیگر هم آمده است: در سفر هوای تو بی‌خبرم به جان تو نیک مبارک آمده‌ست این سفرم به جان تو  مربوط به دوره ای پس از شمس است که عشق جلال دین به شمس پدید می آید و پس از آن دوره نوینی در زندگی او آغاز میگردد این رویداد کوچکی نیست و مشابه آن بسیار کمیاب و شاید نایاب باشد  این عشق هر روز در او کار میکند و او را تغییر می دهد و حکایت از اثری بی مانند است که شمس در زندگی او برجای گذاشته است که همواره زنده و جاندار و کارآمدتر می نماید