
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۱۵۶
۱
سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو
وز می نو که دادهای جان نبرم به جان تو
۲
زخم گران همیکشم زخم بزن که من خوشم
گرچه درون آتشم جمله زرم به جان تو
۳
هر نفسی که آن رسد کار دلم به جان رسد
گرچه ز پا درآمدم جان سرم به جان تو
۴
شکل طبیب عشق تو آمد و داد شربتی
خوردم از آن و هر نفس من بترم به جان تو
۵
نور دو چشم و نور مه چون برسد یکی شود
تو چو مهی به جان من من بصرم به جان تو
۶
هر چه که در نظر بود بسته بود عمارتش
آه که چنین خراب من از نظرم به جان تو
۷
در تبریز شمس دین هست بلندتر شجر
شاد و به برگ و بانوا زان شجرم به جان تو
تصاویر و صوت


نظرات
همایون