مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۶

۱

روم به حجره خیاط عاشقان فردا

من درازقبا با هزار گز سودا

۲

ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید

بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا

۳

بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر

زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا

۴

چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد

به زخم نادره مقراض اهبطوا منها

۵

ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران

به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا

۶

دل‌ست تخته پرخاک او مهندس دل

زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما

۷

تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد

ز ضرب خود چه نتیجه همی‌کند پیدا

۸

چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین

که قطره‌ای را چون بخش کرد در دریا

۹

به جبر جمله اضداد را مقابله کرد

خمش که فکر دراشکست زین عجایب‌ها

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 168
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 119
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
امین تهرانی
۱۳۹۴/۰۲/۱۱ - ۰۵:۵۵:۳۴
درود بر بزرگواران و اساتید،به نظر حقیر مصرع دوم بیت آخر، واژه "درشکست" درست‌تر باشد.
user_image
رضا
۱۳۹۵/۱۲/۱۳ - ۰۶:۰۵:۰۳
اشکستن با کسر الف و سکون شین معادل شکستن است و در گویش بعضی از مردم فارس هنوز یافت می شود.
user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۶/۲۹ - ۱۹:۲۷:۵۱
غزل ریاضی معنویآفریدگاری در بطن هستی‌ و بنیاد آن است و همان عدد یک در هستی‌ است و در ریاضیاتِ هستی‌ یک، برابر دو است و دو، برابر سه است این ریاضیاتِ با علم ریاضی ما که با شی‌ و بُعد و متغیر سر و کار دارد نمی خواند ولی در آنجا معنی‌ کار میکند و معنی‌‌ها همه با هم و همکار هم و زنده و جان دارند.افریدگاری با خود نویی می‌‌آورد که همان عدد دو است و این نویی عشق را پدید می‌‌آورد که سه‌ای در هستی‌ است و همه این‌ها در بطن همه چیز حضور دارد که آن را دل می‌‌نامیم، دل جایگاه یکی‌ و افریدگاری است و همه دل‌ها به هم راه دارند و این چیز‌ها همان فرم‌ها هستند که عدد چهار استتمثیل خیاط برای عشق از نویی برخوردار است که کار جلال دین است که خود با افریدگاری آشنا است و با نویی کار می‌‌کندنویی بریدن از کهنه است و عشق پیوند با آن، و هجر کار خود را می‌‌کند و آتش عشق را بر می‌‌افروزد تا اینجا عمل جمع و تفریق است تا اینکه ضرب پیدا می‌‌شود و آن حضور دوست است و برخورد دو اندیشه که بزرگی را به ارمغان می‌‌آورد که اگر پنج جان باشد و شش اندازه و محدودیت، بزرگی هفت است که جایگاه و خانه انسان و مهراب اوست و زمین رزم و پهلوانی اش. میخانه و خرابات و جایگاه پیر، که دوست کسی‌ است که با مهر هستی‌ آشنا است و راه دل‌ها را می‌‌شناسدحال این بزرگی می‌‌خواهد به بی‌ نهایت و به اندازه هستی‌ شود اکنون نوبت تقسیم است، در علم ریاضی اگر عددی تقسیم بر بی‌ نهایت شود نتیجه صفر خواهد بود ولی در معنی‌ حاصل بی‌ نهایت است، مثال آن تقسیم قطره به دریا است که برآیند آن دریا شدن قطره است نه نابودی آن. تمثیل علمی‌ و واقعی‌ افریدگاری می‌‌تواند اتم باشد که اولین آن هیدروژن است و در کار نویی به اکسیژن تبدیل می‌‌گردد و با ضرب ایندو آب پیدا می‌‌شود که سمبل معرفت است و انسان را به وجود می‌‌آورد که بزرگی در هستی‌ است و به تمامی هستی‌ می‌‌تواند گسترش یابد.
user_image
مسافر
۱۴۰۳/۰۳/۲۶ - ۰۲:۴۴:۵۴
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1007 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:  parvizshahbazi aparat