
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۱۷۲
۱
هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او
دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو
۲
او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه
اندر طلب آن مه رفته به میان کو
۳
او نعره زنان گشته از خانه که این جایم
ما غافل از این نعره هم نعره زنان هر سو
۴
آن بلبل مست ما بر گلشن ما نالان
چون فاخته ما پران فریادکنان کوکو
۵
در نیم شبی جسته جمعی که چه دزد آمد
و آن دزد همیگوید دزد آمد و آن دزد او
۶
آمیخته شد بانگش با بانگ همه زان سان
پیدا نشود بانگش در غلغله شان یک مو
۷
و هو معکم یعنی با توست در این جستن
آنگه که تو میجویی هم در طلب او را جو
۸
نزدیکتر است از تو با تو چه روی بیرون
چون برف گدازان شو خود را تو ز خود میشو
۹
از عشق زبان روید جان را مثل سوسن
میدار زبان خامش از سوسن گیر این خو
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
هادی رنجبران