مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۷۲

۱

هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او

دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو

۲

او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه

اندر طلب آن مه رفته به میان کو

۳

او نعره زنان گشته از خانه که این جایم

ما غافل از این نعره هم نعره زنان هر سو

۴

آن بلبل مست ما بر گلشن ما نالان

چون فاخته ما پران فریادکنان کوکو

۵

در نیم شبی جسته جمعی که چه دزد آمد

و آن دزد همی‌گوید دزد آمد و آن دزد او

۶

آمیخته شد بانگش با بانگ همه زان سان

پیدا نشود بانگش در غلغله شان یک مو

۷

و هو معکم یعنی با توست در این جستن

آنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جو

۸

نزدیکتر است از تو با تو چه روی بیرون

چون برف گدازان شو خود را تو ز خود می‌شو

۹

از عشق زبان روید جان را مثل سوسن

می‌دار زبان خامش از سوسن گیر این خو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1222
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 805
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۷/۱۳ - ۱۲:۱۱:۲۹
با توست در این جستن،آنگه که تو می‌جویی...
user_image
هادی رنجبران
۱۴۰۰/۰۹/۲۹ - ۰۳:۵۳:۵۸
غزل که شرح احوال عاطفی و درونی شاعر است، گاه در زبان مولانا به شکل داستان - غزل در می¬آید. جالب¬تر این است که در جایی داستان و غزل را آن چنان جذّاب و هنرمندانه درهم می¬آمیزد که خواننده فراموش می¬کند آیا شاعر غزل می¬گوید یا داستان نقل می¬کند و مثنوی می¬سراید. نمونه¬ای از این ساختار شکنی را در این غزل مشاهده می¬کنیم. محقّقان معاصر بر این مفهوم بسیار تأکید کرده¬اند که در تجربه¬های عارفانه، عارف به اعتبار حقیقت خود، حق است. در زبان و بیان مولانا در غزلیات شمس نیز شاهد چنین وحدتی در موضوع دیدار، بین خویش و خدا هستیم. این مسأله را به ویژه مفهوم حضور خداوند در خانة دل آدمی بیشتر تقویت می¬کند.