مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۷۳

۱

چنگ خردم بگسل تاری من و تاری تو

هین نوبت دل می‌زن باری من و باری تو

۲

در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم

اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو

۳

چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری

زیرا که دوی باشد غاری من و غاری تو

۴

در عالم خارستان بسیار سفر کردم

اکنون بکش از پایم خاری من و خاری تو

۵

سرمست بخسپ ای دل در ظل مسیح خود

آن رفت که می‌بودیم زاری من و زاری تو

۶

من غرقه شدم در زر تو سجده کنان ای سر

بی‌کار نمی‌شاید کاری من و کاری تو

۷

هر کس که مرا جوید در کوی تو باید جست

گر لیلی و مجنون است باری من و باری تو

۸

دزدی که رهی می‌زد هنگام سیاست شد

اکنون بزنیم او را داری من و داری تو

۹

خاموش که خاموشی فخری من و فخری تو

در گفتن و بی‌صبری عاری من و عاری تو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1222
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 805
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۶/۰۵ - ۲۱:۰۸:۴۰
در عالم خارستان بسیار سفر کردماکنون بکش از پایم خاری من و خاری تو..
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۴/۲۹ - ۱۷:۳۵:۱۷
عرفان و رازورزی نزد جلال دین کاری دو نفره است، این عرفان با دوستی و همنشینی با شمس دین آغاز شد و با دوستی با صلاح دین ادامه یافت و با حسام دین به اوج رسید. او دوعقل را قبول دارد و رشد انسان و نو آوری را کار دو عقل و دو دوست و دو یارِ غار می داند به قول شمس این جهان پدید آمد تا دو دوست ملاقات کنندبا آمدن دوست مسیح پیدا میشود که انسان و پیامبر برگزیده جلال دین است و کار دل سروسامان می پذیرد و سر سجده گاه خود را پیدا میکند و عاشق خانه خودرا می یابد اشتیاق به یگانگی میرسد و سفر پایان می یابد و چنگ خرد بکار میافتد و دروغ و ریا چون راهزنی بدام مکافات گرفتار میشود