
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۱۸۲
۱
به پیشت نام جان گویم زهی رو
حدیث گلستان گویم زهی رو
۲
تو این جا حاضر و شرمم نباشد
که از حسن بتان گویم زهی رو
۳
بهار و صد بهار از تو خجل شد
من افسانه خزان گویم زهی رو
۴
تو شاهنشاه صد جان و جهانی
من از جان و جهان گویم زهی رو
۵
حدیثت در دهان جان نگنجد
حدیثت از زبان گویم زهی رو
۶
جهان گم گشت و ماهت آشکارا
چنین مه را نهان گویم زهی رو
۷
همه عالم ز نورت لعل در لعل
به پیش تو ز کان گویم زهی رو
۸
ز تو دلها پر از نور یقین است
یقین را از گمان گویم زهی رو
۹
چو خورشید جمالت بر زمین تافت
ز ماه و اختران گویم زهی رو
۱۰
چو لطف شمس تبریزی ز حد رفت
من از وی گر فغان گویم زهی رو
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
صوفیا
سید
سید