
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۱۸۵
۱
چو بگشادم نظر از شیوه تو
بشد کارم چو زر از شیوه تو
۲
توی خورشید و من چون میوه خام
به هر دم پختهتر از شیوه تو
۳
چو زهره مینوازم چنگ عشرت
شب و روز ای قمر از شیوه تو
۴
به هر دم صد هزار اجزای مرده
شود چون جانور از شیوه تو
۵
چرا ازرق قبای چرخ گردون
چنین بندد کمر از شیوه تو
۶
چرا روی شفق سرخ است هر شام
به خونابه جگر از شیوه تو
۷
ز شیوه ماهت استاره همیجست
گرفتم من بصر از شیوه تو
۸
به خوبی همچو تو خود این محال است
چنان خوبی به سر از شیوه تو
۹
ز انبوهی نباشد جان سوزن
ز عاشق وین حشر از شیوه تو
۱۰
عجب چون آمد اندر عالم عشق
هزاران شور و شر از شیوه تو
۱۱
اگر نه پرده آویزی به هر دم
بدرد این بشر از شیوه تو
۱۲
اگر غفلت نباشد جمله عالم
شود زیر و زبر از شیوه تو
۱۳
چرایم شمس تبریزی چو شیدا
به گرد بام و در از شیوه تو
تصاویر و صوت


نظرات