
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۱۸۸
۱
در این رقص و در این های و در این هو
میان ماست گردان میر مه رو
۲
اگر چه روی میدزدد ز مردم
کجا پنهان شود آن روی نیکو
۳
چو چشمت بست آن جادوی استاد
درآ در آب جو و آب میجو
۴
تو گویی کو و کو او نیز سر را
به هر سو میکند یعنی که کو کو
۵
ز کوی عشق میآید ندایی
رها کن کو و کو دررو در این کو
۶
برو دامان خاقان گیر محکم
چو او باشد چه اندیشی ز باجو
۷
برو پهلوی قصرش خانهای گیر
که تا ایمن شوی از درد پهلو
۸
گریزان درد و دارو در پی تو
زهی لطف و زهی احسان و دارو
۹
سیه کاری و تلخی را رها کن
بر ما زو بیا غلطان چو مازو
۱۰
از او یابد طرب هم مست و هم می
از او گیرد نمک هم رو و هم خو
۱۱
از او اندیش و گفتن را رها کن
لطیف اندیش باشد مرد کم گو
تصاویر و صوت


نظرات
مجید لهراسبی