مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۹

۱

چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا

چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا

۲

چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویش

که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا

۳

گریزپای رهش را کشان کشان ببرند

بر آسمان چهارم چه خوش بود به خدا

۴

بدان دو نرگس مستش عظیم مخمورم

چو بشکنند خمارم چه خوش بود به خدا

۵

چو جان زار بلادیده با خدا گوید

که جز تو هیچ ندارم چه خوش بود به خدا

۶

جوابش آید از آن سو که من تو را پس از این

به هیچ کس نگذارم چه خوش بود به خدا

۷

شب وصال بیاید شبم چو روز شود

که روز و شب نشمارم چه خوش بود به خدا

۸

چو گل شکفته شوم در وصال گلرخ خویش

رسد نسیم بهارم چه خوش بود به خدا

۹

بیابم آن شکرستان بی‌نهایت را

که برد صبر و قرارم چه خوش بود به خدا

۱۰

امانتی که به نه چرخ در نمی‌گنجد

به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا

۱۱

خراب و مست شوم در کمال بی‌خویشی

نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا

۱۲

به گفت هیچ نیایم چو پر بود دهنم

سر حدیث نخارم چه خوش بود به خدا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 170
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 120
پری ساتکنی عندلیب :
سمیه الماسی :

نظرات

user_image
امید یزدانی
۱۳۹۵/۰۷/۳۰ - ۰۵:۴۷:۴۲
جون میده واسه یه اهنگ خوب در دستگاه همایون
user_image
علیرضا
۱۳۹۹/۰۲/۲۸ - ۱۲:۱۶:۴۶
بابام خدا بیامرز خیلی مرد خوبی بود. خیلی نترس و فداکار بود... اهل جمله های عاشقانه نبود ولی به معنای واقعی عاشق بود...وقتی فوت شد تازه جای زخمی رو روی بدنش دیدیم که بخیه عمل جراحی بود، حالا کی این خدا بیامرز که یک شب بدون ما هم تو زندگیش جایی نرفته بود، عمل جراحی کرده بود و برای اینکه ماناراحت نشیم به ما نگفته بود، هنوز نمیدونیم....همیشه وقتی این دو بیت رو میخونم احساس میکنم بابام با همون لحن بی غل و غشش خودش رو به خدا سپرده و جوابش رو هم گرفته....چو جان زار بلادیده با خدا گویدکه جز تو هیچ ندارم چه خوش بود به خداجوابش آید از آن سو که من تو را پس از اینبه هیچ کس نگذارم چه خوش بود به خدا
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۵/۲۷ - ۱۲:۲۴:۵۹
چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویشکه ای عزیز شکارم چه خوش بود به خداشکار را جهت دریدن و کشتن شکار می کنند و نه جهت عزیز داشتن. البته هر کس خود را شکار خداوند کرد و من را به قربانگاه برد و خالی از من شد که این عمل نیز باید توسط شیر حق صورت پذیرد و من نمی‌تواند خودش را قربان کند فقط شاید بتواند تسلیم باشد و با پذیرش خود را در دسترس شکارچی قرار دهد. آنگاه عزیز می شود و نه عزیز مخلوقات که عزیز خالق می شود و امانتی که به نه چرخ در نمی گنجد را به صاحبش باز می گرداند
user_image
حبیب
۱۳۹۹/۰۶/۱۵ - ۰۳:۳۱:۳۲
سلام برای خواندن غزل های خوانده نشده ایکن موجود نیست لطفا راهنمایی میکنید
user_image
علی
۱۳۹۹/۱۱/۰۶ - ۰۳:۳۴:۲۹
علی جان چه زیبا نوشتی این (( عزیز شکارم)) خیلی به دل من نشست و توضیحات شما درخصوص تسلسم و فنای فی الله ممنون