
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۱۹۹
۱
ای سنایی عاشقان را درد باید درد کو
بار جور نیکوان را مرد باید مرد کو
۲
بار جور نیکوان از دی و فردا برتر است
وانما جان کسی از دی و فردا فرد کو
۳
ور خیال آید تو را کز دی و فردا برتری
برتری را کار و بار و ملک و بردابرد کو
۴
در میان هفت دریا دامن تو خشک کو
در میان هفت دوزخ عنصر تو سرد کو
۵
این نداری خود ولیکن گر تو این را طالبی
آه سرد و اشک گرم و چهرههای زرد کو
۶
هر نفس بوی دل آید از صراط المستقیم
تا نگویی عشق ره رو را که راه آورد کو
۷
گرد از آن دریا برآمد گرد جسم اولیاست
تا نگویی قوم موسی را در این یم گرد کو
تصاویر و صوت


نظرات
منصور قربانی